واقعااین منم چقدآرزویه این روزوداشتم همیشه فک میکردم بهتر
واقعااین منم چقدآرزویه این روزوداشتم همیشه فک میکردم بهترین روزم توعمرم میتونه امروزباشه چون تواین روزمیخام وارده زندگیه جدیدی بشم خودمو،زندگیموبایک کسه دیگه ای تقسیم کنم.
برایه آخرین باربه خودم تویه آینه نگاکردم میخاستم قیافه دخترونموبخاطربسپارم عاشقه چهرم بودم چشایه درشته عسلی رنگ پوسته سفیدلبایه قلوه ایه موهام،عاشقه موهام بودم مامانم همیشه میگه ازبچگیت هرچی که راجبه بلندیه مومیشنیدم روموهات انجام میدادم خیلیی مراقبشون بودم وقتیم که بزرگترشدم خودمم عاشقه موهام بودم بلندیش اذیت میکردولی هیچ وقت به کوتاهیشون فک نکردم موهایه خرمایی رنگی که تایه وجب بالایه باسنم بود
آرایشگر:الناخانوم میشه رویه صندلی بشینیدخیلی دیره
رویه صندلی نشستم وشروع به کارشون کردن مامان خیلی اصرارکردبرم آرایشگاه ولی من مخالفت کردم ومامان مجبورشد بگه بیان خونه آرایشم کنن بعدازدوساعت بایه تموم شد آرایشگرنفسه راحت کشیدم وازسره جام بلندشدم ازآرایشگراتشکرکردم وبعدازاین که وسایلشونرجمع کردن بایه خوشبخت بشین اتاقوترک کردن یه لبخنده تلخ زدم چقدبااین کلمه غریب بودم خوشبخت شدن هه..
لباسموکه رویه تخت بود ازکاوردرآوردم وپوشیدم یه لباسه بلنده بودکه ازپشت کمرم به مدله هفتی کاملابازبود وازانتهاییه جایی که لختی بود یه پاپیون خورده بودکه گوشواره هاش روزمین میوفتادمدلشودوس داشتم هرچقدرم یه دخترنخوادوناراضی باشه اینجورچیزارودوس داره باعشق انتخاب کنه(حداقل من که اینطورم) ورنگشم مشکی بود اره من امروزاعزاداربودم پس تنهارنگی بودکه بایدانتخاب میکردم جلویه آیینه قدیم وایسادم واقعاچقدره خوشگل شده بودم کله موهاموفره ریزکرده بود وآرایشمم کاملایه آرایشه ماتوکلاسیک بود
باصدایه دریه بیاتویی گفتم وازتویه آینه به درچشم دوختم بنفشه بایه لبخنده گنده رولباش واردشد برگشتم به سمتش وهمون لبخنده تلخموبه رویه لبام آوردم بغلم کردوهموبوسیدیم بنفشه ام خیلی نازشده بود
بنفشه:واییی خاهرم چقدره خوشگل شدی الهی دورت بگردم الهی دردوبلات بخوره توسره اون الدنگ بااین حرفش یه لبخندی زدمو گفتم توام خیلی خوشگل شدی
بنفشه:یکم سکوت کردوبادستاش دوتادستاموگرفت ببین الی میدونم دوسش نداری وحتی ازش متنفری میدونم الان بزرگترین آرزوت اینه که ایناهمش یه خواب باشه یاهمه چی بهم بخوره ولی باورکن بااین فکریات فقدوفقدحالت بدترمیشه اتفاقی نمیفته النایی که من میشناسم خیلی قویترازقرمزیه چشماشه انقده گریه کرده بودم که هنوزچشام قرمزبود.
واقعاحرفاش بهم خیلی آرامش دادخیلی آرومترم کردتواین چن روزهمش میخواستم یه کسی یه امیدبهم بده تابازم بشم همون النایی که ازگریه وضعف متنفربود
من:مرسی،مرسی که هستی مرسی که درکم میکنی مرسی که امیدوارم میکنی مرسی که پشتمی ونیزاری احساسه تنهایی کنم وبه طرف خودم کشیدمشوبغلش کردم
بنفشه منوازخودش جداکرد وگفت بهتره دیگه بریم پایین بابنفشه دوتایی ازاتاق خارج شدیم وازپله هاپایین رفتیم اکثره مهمونااومدع بودن ولی خانواده اوناهنوزنیومده بودن بامهمونایی که اومده بودن احوال پرسیوروبوسی کردم یه گوشه بابنفشه واساده بودیم که مامانم بااخم به طرفم اومد
مامان:مگه نگفتم اینونپوش
من:بایدکسی بودکه برایه بخته سیاه من مشکی تنش میکرد نه؟
مامان:اخرش تومنودق میدی
من:شمابااین کاراچیکارداریدخوش حالیتونوخراب نکنیدبالاخره هرچی باشه دخترتونوبدبخت کردین کم چیزی نیس
مامان که دیگه ازاعصبانیت قرمزشده بودبه طرف باباقدم تندکرد
بنفشه:چر
دستموبالابردموگفتم:لطفاچیزی نگو
خودموباآنالیزکردنه مهموناسرگرم کرده بودم که باصدایه <<اومدن>> بنفشه به طرف درنگاهم کشیده شد
اول پدرومادرش مثه همیشه خیلی شیک ومجلسی واردشدن بعدخواهرشودختره خواهرش وهمسره خواهرش واردشدن که بهترازمادرپدرشو بودن وبعدخودش که یه پیراهنه سفیده جذب ویه شلواره تنگه مشکی کفشایه کالجه مشکی ویه کراوات مشکی وموهایه به مدل خامه ای خودشوخوشتیپ کرده بودبنفشه یه سوتی کشیدکه باسوتش به خودم اومدم وبایه اخم روموازش برگردوندم
بنفشه:النابه معنایه واقعیه خاک توسرت ،خاک توسرت لاکرداراین دیگه کیه
من:خفه شو
به نشانه ادب جلورفتم وباپدرومادرش وخواهرشوفامیلاشون سلام علیک وروبوسی کردم وبازیه گوشه واسادموآب میوه تویه لیوانو جره جره میخوردم
دیدم که دارع طرفم میاد
اون:سلام
برایه آخرین باربه خودم تویه آینه نگاکردم میخاستم قیافه دخترونموبخاطربسپارم عاشقه چهرم بودم چشایه درشته عسلی رنگ پوسته سفیدلبایه قلوه ایه موهام،عاشقه موهام بودم مامانم همیشه میگه ازبچگیت هرچی که راجبه بلندیه مومیشنیدم روموهات انجام میدادم خیلیی مراقبشون بودم وقتیم که بزرگترشدم خودمم عاشقه موهام بودم بلندیش اذیت میکردولی هیچ وقت به کوتاهیشون فک نکردم موهایه خرمایی رنگی که تایه وجب بالایه باسنم بود
آرایشگر:الناخانوم میشه رویه صندلی بشینیدخیلی دیره
رویه صندلی نشستم وشروع به کارشون کردن مامان خیلی اصرارکردبرم آرایشگاه ولی من مخالفت کردم ومامان مجبورشد بگه بیان خونه آرایشم کنن بعدازدوساعت بایه تموم شد آرایشگرنفسه راحت کشیدم وازسره جام بلندشدم ازآرایشگراتشکرکردم وبعدازاین که وسایلشونرجمع کردن بایه خوشبخت بشین اتاقوترک کردن یه لبخنده تلخ زدم چقدبااین کلمه غریب بودم خوشبخت شدن هه..
لباسموکه رویه تخت بود ازکاوردرآوردم وپوشیدم یه لباسه بلنده بودکه ازپشت کمرم به مدله هفتی کاملابازبود وازانتهاییه جایی که لختی بود یه پاپیون خورده بودکه گوشواره هاش روزمین میوفتادمدلشودوس داشتم هرچقدرم یه دخترنخوادوناراضی باشه اینجورچیزارودوس داره باعشق انتخاب کنه(حداقل من که اینطورم) ورنگشم مشکی بود اره من امروزاعزاداربودم پس تنهارنگی بودکه بایدانتخاب میکردم جلویه آیینه قدیم وایسادم واقعاچقدره خوشگل شده بودم کله موهاموفره ریزکرده بود وآرایشمم کاملایه آرایشه ماتوکلاسیک بود
باصدایه دریه بیاتویی گفتم وازتویه آینه به درچشم دوختم بنفشه بایه لبخنده گنده رولباش واردشد برگشتم به سمتش وهمون لبخنده تلخموبه رویه لبام آوردم بغلم کردوهموبوسیدیم بنفشه ام خیلی نازشده بود
بنفشه:واییی خاهرم چقدره خوشگل شدی الهی دورت بگردم الهی دردوبلات بخوره توسره اون الدنگ بااین حرفش یه لبخندی زدمو گفتم توام خیلی خوشگل شدی
بنفشه:یکم سکوت کردوبادستاش دوتادستاموگرفت ببین الی میدونم دوسش نداری وحتی ازش متنفری میدونم الان بزرگترین آرزوت اینه که ایناهمش یه خواب باشه یاهمه چی بهم بخوره ولی باورکن بااین فکریات فقدوفقدحالت بدترمیشه اتفاقی نمیفته النایی که من میشناسم خیلی قویترازقرمزیه چشماشه انقده گریه کرده بودم که هنوزچشام قرمزبود.
واقعاحرفاش بهم خیلی آرامش دادخیلی آرومترم کردتواین چن روزهمش میخواستم یه کسی یه امیدبهم بده تابازم بشم همون النایی که ازگریه وضعف متنفربود
من:مرسی،مرسی که هستی مرسی که درکم میکنی مرسی که امیدوارم میکنی مرسی که پشتمی ونیزاری احساسه تنهایی کنم وبه طرف خودم کشیدمشوبغلش کردم
بنفشه منوازخودش جداکرد وگفت بهتره دیگه بریم پایین بابنفشه دوتایی ازاتاق خارج شدیم وازپله هاپایین رفتیم اکثره مهمونااومدع بودن ولی خانواده اوناهنوزنیومده بودن بامهمونایی که اومده بودن احوال پرسیوروبوسی کردم یه گوشه بابنفشه واساده بودیم که مامانم بااخم به طرفم اومد
مامان:مگه نگفتم اینونپوش
من:بایدکسی بودکه برایه بخته سیاه من مشکی تنش میکرد نه؟
مامان:اخرش تومنودق میدی
من:شمابااین کاراچیکارداریدخوش حالیتونوخراب نکنیدبالاخره هرچی باشه دخترتونوبدبخت کردین کم چیزی نیس
مامان که دیگه ازاعصبانیت قرمزشده بودبه طرف باباقدم تندکرد
بنفشه:چر
دستموبالابردموگفتم:لطفاچیزی نگو
خودموباآنالیزکردنه مهموناسرگرم کرده بودم که باصدایه <<اومدن>> بنفشه به طرف درنگاهم کشیده شد
اول پدرومادرش مثه همیشه خیلی شیک ومجلسی واردشدن بعدخواهرشودختره خواهرش وهمسره خواهرش واردشدن که بهترازمادرپدرشو بودن وبعدخودش که یه پیراهنه سفیده جذب ویه شلواره تنگه مشکی کفشایه کالجه مشکی ویه کراوات مشکی وموهایه به مدل خامه ای خودشوخوشتیپ کرده بودبنفشه یه سوتی کشیدکه باسوتش به خودم اومدم وبایه اخم روموازش برگردوندم
بنفشه:النابه معنایه واقعیه خاک توسرت ،خاک توسرت لاکرداراین دیگه کیه
من:خفه شو
به نشانه ادب جلورفتم وباپدرومادرش وخواهرشوفامیلاشون سلام علیک وروبوسی کردم وبازیه گوشه واسادموآب میوه تویه لیوانو جره جره میخوردم
دیدم که دارع طرفم میاد
اون:سلام
- ۱.۷k
- ۱۰ مرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط