از برتراند راسل میپرسن

از برتراند راسل* میپرسن:
"چرا یه آدم متعصب میترسه نسبت به اعتقاداتش شک کنه؟"

برتراند راسل جواب میده:
"چون همیشه با خودش فکر میکنه چجوری میتونم به تاولهای کف پام بگم تموم مسیری رو که اومدم اشتباه بوده؟"

این یه مصیبت بزرگه که اکثر آدما گرفتارش میشن. نه فقط توی حوزه دین و مذهب. توی همه اعتقادات، باورها، دوست داشتنها و نفرتها.وقتی آدما برای یه چیزی هزینه میدون، وقتی کلی از وقت و انرژیشون رو میذارن روی یه چیزی، دیگه حتی به ذهنشون هم نمیرسه که ممکنه چیزی که این همه از وقت و انرژی و پول و عمرشون رو گرفته، اشتباه باشه. مثل سربازی که پاهاش رو توی جنگ از دست میده.
هیچ وقت نمیتونه به این مسئله فکر کنه که اصلن شروع اون جنگ شاید اشتباه بوده.
چون تموم هویت و وجودش رو از اون جنگ میگیره و اگه بخواد به درستی یا غلطی اون جنگ فکر کنه، تبدیل میشه به یه موجود بی هویت.
به یه موجود بی گذشته.
به هیچ تبدیل میشه.
چون برای جنگ هزینه داده. مثل زن یا مردی که برای شریک زندگیش کلی هزینه کرده و الآن دیگه نمیتونه به این فکر کنه که شریک زندگیش، واقعن اونی نیست که فکرشو میکرده.
مثل کسی که چند ترمه داره یه رشته ای رو توی دانشگاه میخونه و کلی وقت و هزینه صرف کرده و میبینه انتخاب این رشته نتونسته رضایت براش به همراه بیاره؛ ولی جرئت ترک اون رشته و شروع یه رشته دیگه رو نداره.
مثل کسی که بعد از یه عمر زندگی، میفهمه این سبک زندگی مناسبش نیست، ولی جرئت تغییرشو نداره. چرا؟ چون براش هزینه داده.
نمیدونم.
ولی کاش آدما میتونستن هویت خودشون رو از اتفاقات روزگار و عقایدشون تفکیک کنن که اگه یه وقت فهمیدن اون عقاید اشتباه بوده، بی هویت نشن.
کاش آدما هر جا که به عقیده ها، باورها، دوست داشتنها و تنفرهاشون شک کردن همونجا ترمز میکردن، بیخیال تاولهای کف پا:-)شون میشدن و میگفتن جلوی ضرر رو از هر جا که بگیری منفعته.
دیدگاه ها (۱)

به نظرتون این کیه؟

مثل امشب...

چقد زیباست حرف زرتشت که میگوید:ای کاش آنقدر آب داشتم تا جهنم...

اینم دختر کوچولوی همسایه ی ما که 30 روزه به دنیا اومده.اسمشم...

توضیحات!*

اون توی اوج ناامیدی امیدش مادرش بود ولی مادرش هم مثل بقیه آد...

همیشه فکر می‌کردم که الستور اول مرده و رفته بهشت🧐 بعد به دلا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط