ظهور ازدواج
(✿) ظهور ازدواج (✿)
(♡)پارت ۳۰۲ (♡)
ناراحت نفسمو بیرون دادم و گفت یه شماره ازش دارین به من بدین؟ یا اینکه کجا میتونم پیداش کنم؟ اخم کرد و گفت میخوای چیکار؟ کلافه :گفتم براش پیشنهاد کار دارم. حالا ادرس یا شماره اي داري؟ ابرو بالا انداخت و برگهاي برداشت و گفت: شماره شو دارم و از روی گوشیش برام شماره رو نوشت و سمتم گرفت. لبخند عمیقی زدم و ازش گرفتم و گفتم مرسي.. به شماره نگاهی کردم و زدم بیرون و سوار ماشین جیمز شدم. جيمز-چي شد؟ نمیدونم بگم از خوش شانسیه یا بدشانسي.. از اینجا اخراج شده... شماره شو گرفتم.. و گوشیمو در اوردم و مشغول گرفتن شماره شدم. با غیض گفت از بیمارستان اخراج شده بعد ميخواي بیاریش تو خونه داداش من بالاسر برادرزاده هاي كوچيك من؟ با حرص نگاش کردم و گفتم رییسه باهاش لج بوده. شاید بهش |||
با حرص نگاش کردم و گفتم رییسه باهاش لج بوده..شاید بهش پیشنهاد بد داده رد کرده اخراج شده. تو هيچي از کار کردن یه دختر نمیدونی این دخترم نمیشناسیم پس لطفا قضاوت نکن... باز اخم روي صورتش برگشت و کلافه راه افتاد. و عصبي چشه امروز؟ شماره رو گرفتم. چندتا بوق خورد و بعد جواب داد: بله با لبخند گفتم: سلام.. گنگ گفت:سلام..شما؟ نمیدونم منو یادته يا نه اما من الام.همونی که مادرم تو محل کارت بستریه... سرگم شدن کیفم با هم صحبت کردیم. اوه اوه.. تازه یادم افتاد جیمین هنوز کیفمو نیاورده کیت اونور خط تند و متعجب گفت: بله... یادم اومد. شما..شماره منو از کجا آوردین؟ راستش الان بیمارستان بودم و از اونجا گرفتم. تلخ گفت:کارتون؟اخه من.. اره..میدونم اخراج شدي.. در واقع من برات یه پیشنهاد کار دارم.. با اشتیاق گفت: واقعا؟ چه کاري؟ البته من فقط واسطه ام. یکی دیگه باید بپذیرتت.. من فقط تو رو به اون و اون رو به تو معرفی میکنم.. قدردان :گفت این عالیه میشه بدونم چه کاریه؟ پرستاري...برادر.. به جیمین نگاه کردم و گفتم برادر همسرم براي دوتا دختر کوچولوش پرستار میخواد و منم...یاد تو افتادم.. دست جیمین دور فرمون سفت شد. کیت با شوق گفت: خیلی خيلي ممنونم..واقعا به کار نیاز داشتم..الان ادرس میدین بیام؟ نرم خندیدم و گفتم چه هول... اجازه بده من هماهنگ کنم فردا، پس فردا زنگ میزنم بهت..
بعد كلي تشكر خداحافظی کردیم. با لبخند گفتم دختر خوبي به نظر میرسه.. تلخ گفت: ساده اي خيلي ساده... ادما رو نباید از لبخند و اخلاق خوش و چه میدونم تشکرهاشون قضاوت کرد. نگاش کردم و گفتم نمیشه قضاوت کرد اما میشه نیمه پر لیوانو دید کلافه گفت: اصلا این دختره
(♡)پارت ۳۰۲ (♡)
ناراحت نفسمو بیرون دادم و گفت یه شماره ازش دارین به من بدین؟ یا اینکه کجا میتونم پیداش کنم؟ اخم کرد و گفت میخوای چیکار؟ کلافه :گفتم براش پیشنهاد کار دارم. حالا ادرس یا شماره اي داري؟ ابرو بالا انداخت و برگهاي برداشت و گفت: شماره شو دارم و از روی گوشیش برام شماره رو نوشت و سمتم گرفت. لبخند عمیقی زدم و ازش گرفتم و گفتم مرسي.. به شماره نگاهی کردم و زدم بیرون و سوار ماشین جیمز شدم. جيمز-چي شد؟ نمیدونم بگم از خوش شانسیه یا بدشانسي.. از اینجا اخراج شده... شماره شو گرفتم.. و گوشیمو در اوردم و مشغول گرفتن شماره شدم. با غیض گفت از بیمارستان اخراج شده بعد ميخواي بیاریش تو خونه داداش من بالاسر برادرزاده هاي كوچيك من؟ با حرص نگاش کردم و گفتم رییسه باهاش لج بوده. شاید بهش |||
با حرص نگاش کردم و گفتم رییسه باهاش لج بوده..شاید بهش پیشنهاد بد داده رد کرده اخراج شده. تو هيچي از کار کردن یه دختر نمیدونی این دخترم نمیشناسیم پس لطفا قضاوت نکن... باز اخم روي صورتش برگشت و کلافه راه افتاد. و عصبي چشه امروز؟ شماره رو گرفتم. چندتا بوق خورد و بعد جواب داد: بله با لبخند گفتم: سلام.. گنگ گفت:سلام..شما؟ نمیدونم منو یادته يا نه اما من الام.همونی که مادرم تو محل کارت بستریه... سرگم شدن کیفم با هم صحبت کردیم. اوه اوه.. تازه یادم افتاد جیمین هنوز کیفمو نیاورده کیت اونور خط تند و متعجب گفت: بله... یادم اومد. شما..شماره منو از کجا آوردین؟ راستش الان بیمارستان بودم و از اونجا گرفتم. تلخ گفت:کارتون؟اخه من.. اره..میدونم اخراج شدي.. در واقع من برات یه پیشنهاد کار دارم.. با اشتیاق گفت: واقعا؟ چه کاري؟ البته من فقط واسطه ام. یکی دیگه باید بپذیرتت.. من فقط تو رو به اون و اون رو به تو معرفی میکنم.. قدردان :گفت این عالیه میشه بدونم چه کاریه؟ پرستاري...برادر.. به جیمین نگاه کردم و گفتم برادر همسرم براي دوتا دختر کوچولوش پرستار میخواد و منم...یاد تو افتادم.. دست جیمین دور فرمون سفت شد. کیت با شوق گفت: خیلی خيلي ممنونم..واقعا به کار نیاز داشتم..الان ادرس میدین بیام؟ نرم خندیدم و گفتم چه هول... اجازه بده من هماهنگ کنم فردا، پس فردا زنگ میزنم بهت..
بعد كلي تشكر خداحافظی کردیم. با لبخند گفتم دختر خوبي به نظر میرسه.. تلخ گفت: ساده اي خيلي ساده... ادما رو نباید از لبخند و اخلاق خوش و چه میدونم تشکرهاشون قضاوت کرد. نگاش کردم و گفتم نمیشه قضاوت کرد اما میشه نیمه پر لیوانو دید کلافه گفت: اصلا این دختره
- ۷.۱k
- ۱۵ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط