ادامه پارت پنجاه وهشتم رمان مرگ وزندگی

ادامه پارت پنجاه وهشتم رمان مرگ وزندگی:
-خانوم باادب الان ازآقاتون تعریف کردم پیشرفت چشمگیری داشته ازالاغ تبدیل شده به خرنمیفهمی کع همه چیومن بایدبهت بگم برااینکه دهنروبازنکنه زودنقطه ضعفوگرفتم دستم حالاچی میخوای بپوشی
+عه ارع الی دارم میمیرم ازصب اتاقوویرون کردم چیزی پیدانمیکنم هیچی ندارم
-بله کمدپرباشع دیگع بیچاره چی میخوای داشته باشی الهی بمیرنیمابرات
+خدانکنه کثافت خواهـــــری
-ذهنشوکه خوند بودم اصن فکرشونکن ازخواب نازنینم بیدارم کردی الان نمیدونم چع گوهی بخور
+تروخدایع باردیگع مگه واسه من چنتاخواستگارمیادکه
-انصافاهیچی
+بیشعورپروتوام رودادما
-به توام مَهَندس
+هرچی
-زیادزرنزن حاضرشومیام دنبالت
+عشق خودمی
-گمشو
+زودبیایابـــــای
گوشیروقطع کردم
یع لبخندنشست روصورتم الهی خواهرمم بالاخره ازدواج کرد
پاشدم یع دوش گرفتم وهمینطورتوحموم داشتم میخوندم
یه سیگاری گاری گاری بنگ بنگ بایع آهنگ هنگ هنگ
مامان:صدای دادزدنش همراه بازدن بع دراتاقم ازبیرون اومد النادهنتوببندصدات کل خونه روبرداشته
+بایع لبخندگنده بلندترخوندم تقریباجیغ زدم
میزنیم بع گوچه های تک وتنهای دربند یع سیگاری گاری گاری نازناز
-النـــــــــــــا
بلندبلندخندیدم ودیگع دهنموبستم که اگع نمیبستم حموموروسرم خراب میکرد


+به مامان گلمون
-باخشم نگام کردخجالت نمیکشی بچه تودیگه بزرگ شدی:/
+پارادوکس زیبای بود😐 😑
-خودشم که تازه متوجه حرفش شده بود لبخندکجی زد
+صبحانه چی داریم
-عزیزم الان دیگع بایدناهاربخوری نع صبحانه
+خب ناهارچی داریم
-دخترتوچراانقدره پروشدی اخه بع کی رفتی
+اب بابااینوچراامروزمیزنن توسرمن باباشمادیگع چرامن کع دیگه محصولات کارخونه خودتونم
-سرخ وسفیدی شد(بع جای من:/)خداآخرعاقبت اون شوهرتوبع خیرکنه
+بوسه ایی بع گونش زدم بع خیرکرده
-فک نکن حواسم نیستازودمیرین دیرمیاین والامام نامزدبودیم ازاین اداهاندادیم ماهی بع چن سال همومیدیدیم
+اونم کاری میزدیددیگع ماشالا(اخه منومامانم وقتی نامزدبوده حامله شده)
-مامانم دوباره سرخ وسفیدشد وحرفی نزد
+قهقه ایی زدم وآروم زدم رولبام بزااین صاب مرده بسته بمونه
-ناهارکه میرزاقاسمی داشتیم ودیگع آماده شده بودکشیدوگذاشت رومیز
باکلی سربع سرش گذاشتن ناهارممونم خوردیم
وبعدازچیدن ظرفاتوماشین بع طرف اتاقم رفتم یکمی آرایش کردم یه مانتوکوتاه مشکی پوشیدم بایه شلوارلوله نودآبی سیربه یه کتونی سفیدوشال متری مشکی وکوله سفیدمشکی وکلی ادکلن وعینک دودیمم برداشتم وبه طرف دررفتم
مامان توخونه نبودرفتم حیاط که دیدم داره به باغچه بزرگی توحیاطمون بودوتوش پرازدارودرختوگل بودآب میده
دیدگاه ها (۶)

ادامه پارت پنجاه وهشتم رمان مرگ وزندگی: توحیاطمون بودوتوش پر...

پارت پنجاه ونهم رمان مرگ وزندگی:دروبازکردنشستوکولشوانداخت صن...

پارت پنجاه وهشتم رمان مرگ وزندگی:باصدای گوشی چشاموبیشتربهم ف...

پارت پنجاه وهفتم رمان مرگ وزندگی:-الناوقتی ازشادی های آینده ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط