شکوفه گیلاس پارت
شکوفه گیلاس پارت²
کلارا بعد از خداحافظی میره به فرودگاه و...میرسه پاریس*
ویو کلارا :
رسیدم پاریس..واو..دقیقا همونجوری که توی پوستر های اتاقم بود..حقیقتش واقعا نمیدونم چرا انقدر به پاریس علاقه دارم..ولی انگار حس میکنم که به اینجا تعلق دارم ، یه حس عجیبیه میدونین؟ انگار یه چیزی درونم خالیه که باید اینجا پیداش کنم..اینجا یه خونه کوچیک گرفتم..تقریبا وسط شهره ، خیلی وایب خوبی میده..مخصوصا الان که بهاره..یکم اون ور تر از خونه ام یه کتابفروشی و کتابخونه ست..منم که عاشق کتابم..حتما باید بهش یه سری بزنم...
کلارا میره خونش*
چون خیلی خسته بوده خوابش میبره*
ساعت ۲ ظهر*
ویو مایکل :
من مایکلم و توی کتابفروشی خیابون ویکتور هوگو کار میکنم..خانم شین رئیسمه و خیلی خانم مهربونیه ، البته تا وقتی عصبیش نکنی تا سعی نکنی بپیچونیش...اینم بگم که یهویی ظاهر میشه..وای خدا چقدر امروز شلوغه..احساس میکنم بعضی ها فقط میان یه سر و گوشی آب بدن..ولی به هر حال..من عاشق کارمم..
چند ساعت بعد*
کلارا بیدار میشه*
ویو کلارا :
بیدار شدم و دیدم که ساعت ۵ عصره..تصمیم گرفتم که توی اولین روزم تو پاریس خوش بگذرونم و تبدیلش کنم به یه روز به یاد موندنی..لباسامو عوض کردم و از خونه رفتم بیرون*
رفتم سمت کتابفروشی*
ویو مایکل :
خیره شده بود به درخت های گیلاس پشت پنجره*
خدای من..چقدر این شکوفه های گیلاس زیبان..دلم میخواد همین الان برم زیرشون قدم بزنم..ولی هنوزم خیلی شلوغه..صدای زنگوله بالای در کتابفروشی اومد*
کلارا اومد داخل کتابفروشی*
ویو مایکل : اون کیه..؟ تا حالا اینجا ندیده بودمش..دختره خوشگلیه..هوممم..این بوی چیه؟ عطری که زده..؟ یا موهاش؟ خیلی خوشبوعه..بوی شکوفه های گیلاس رو میده..شایدم به خاطر اینه که در مغازه باز شد و بوی بیرون اومد داخل...قلبم داره سریع تر از حالت عادی میزنه؟؟؟ ینی چی؟؟؟
ویو کلارا : اون پسره چقدر خوشگله..و همینطور خوشتیپ..شنیده بودم پسرای فرانسوی خیلی زیبان..به خودم اومدم*
کلارا خودتو جمع کن..وایسا ببینم..چرا قلبم داره تند میزنه؟؟؟
؛ س..سلام..
&اوه..سلام..خوش اومدین..
؛ ممنونم..
رفتم سراغ کتاب ها و خودم رو بین قفسه های کتاب قایم کردم تا اون رو نبینم..یه حس عجیبی داشتم نمیدونم چیه..فعلا اصلا نمیخوام بهش فکر کنم!
ویو مایکل*
& هاییش..کجا رفت..
خانم شین : مایک؟؟
از جام پریدم*
& ب..بله خانم شین؟؟
خانم شین : حواست کجاست؟ برو ببنی اون آقا چه کتابی میخواد کمکشون کن..
& ببخشید..چشم..
پارت بعدی رو بزارم؟
شکوفه گیلاس پارت²
کلارا بعد از خداحافظی میره به فرودگاه و...میرسه پاریس*
ویو کلارا :
رسیدم پاریس..واو..دقیقا همونجوری که توی پوستر های اتاقم بود..حقیقتش واقعا نمیدونم چرا انقدر به پاریس علاقه دارم..ولی انگار حس میکنم که به اینجا تعلق دارم ، یه حس عجیبیه میدونین؟ انگار یه چیزی درونم خالیه که باید اینجا پیداش کنم..اینجا یه خونه کوچیک گرفتم..تقریبا وسط شهره ، خیلی وایب خوبی میده..مخصوصا الان که بهاره..یکم اون ور تر از خونه ام یه کتابفروشی و کتابخونه ست..منم که عاشق کتابم..حتما باید بهش یه سری بزنم...
کلارا میره خونش*
چون خیلی خسته بوده خوابش میبره*
ساعت ۲ ظهر*
ویو مایکل :
من مایکلم و توی کتابفروشی خیابون ویکتور هوگو کار میکنم..خانم شین رئیسمه و خیلی خانم مهربونیه ، البته تا وقتی عصبیش نکنی تا سعی نکنی بپیچونیش...اینم بگم که یهویی ظاهر میشه..وای خدا چقدر امروز شلوغه..احساس میکنم بعضی ها فقط میان یه سر و گوشی آب بدن..ولی به هر حال..من عاشق کارمم..
چند ساعت بعد*
کلارا بیدار میشه*
ویو کلارا :
بیدار شدم و دیدم که ساعت ۵ عصره..تصمیم گرفتم که توی اولین روزم تو پاریس خوش بگذرونم و تبدیلش کنم به یه روز به یاد موندنی..لباسامو عوض کردم و از خونه رفتم بیرون*
رفتم سمت کتابفروشی*
ویو مایکل :
خیره شده بود به درخت های گیلاس پشت پنجره*
خدای من..چقدر این شکوفه های گیلاس زیبان..دلم میخواد همین الان برم زیرشون قدم بزنم..ولی هنوزم خیلی شلوغه..صدای زنگوله بالای در کتابفروشی اومد*
کلارا اومد داخل کتابفروشی*
ویو مایکل : اون کیه..؟ تا حالا اینجا ندیده بودمش..دختره خوشگلیه..هوممم..این بوی چیه؟ عطری که زده..؟ یا موهاش؟ خیلی خوشبوعه..بوی شکوفه های گیلاس رو میده..شایدم به خاطر اینه که در مغازه باز شد و بوی بیرون اومد داخل...قلبم داره سریع تر از حالت عادی میزنه؟؟؟ ینی چی؟؟؟
ویو کلارا : اون پسره چقدر خوشگله..و همینطور خوشتیپ..شنیده بودم پسرای فرانسوی خیلی زیبان..به خودم اومدم*
کلارا خودتو جمع کن..وایسا ببینم..چرا قلبم داره تند میزنه؟؟؟
؛ س..سلام..
&اوه..سلام..خوش اومدین..
؛ ممنونم..
رفتم سراغ کتاب ها و خودم رو بین قفسه های کتاب قایم کردم تا اون رو نبینم..یه حس عجیبی داشتم نمیدونم چیه..فعلا اصلا نمیخوام بهش فکر کنم!
ویو مایکل*
& هاییش..کجا رفت..
خانم شین : مایک؟؟
از جام پریدم*
& ب..بله خانم شین؟؟
خانم شین : حواست کجاست؟ برو ببنی اون آقا چه کتابی میخواد کمکشون کن..
& ببخشید..چشم..
پارت بعدی رو بزارم؟
- ۵.۸k
- ۰۸ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط