دلم برای بادبادکها تنگ است

دلم برای بادبادکها تنگ است

برای رنگ و ترانه و لبخند

برای کوچه های بلند و پر از نشیب

که پر می شد از خنده های کودکانه مان

و لبریز می شدیم از زندگی

بی آنکه در جستجوی معنایش باشیم...

دلم برای شادی های بی دلیل

 برای آن پنجشنبه ها که چه سرخوشانه

به سوی خانه می دویدیم

و به استقبال خستگی هامان می آمد

تنگ است...

کجاست آن دیوار کودکی

که آسان همه غمها را به او بسپرم

و شادمانه دوباره متولد  شوم؟

دلم برای آن روزها تنگ است

برای روزهای رنگ و ترانه و لبخند

برای بادبادکهایم

که نمی دانم کجا و چه هنگام

از دستانم رها شد

و همه رویاهایم را با خود برد

من را اسیر زمین کرد

و تبعید من از آن روز آغاز شد...

بادبادکهای من، دوباره بازگردید

و مرا با خود ببرید

می خواهم با شما همسفر شوم

دلم برای بادبادکها تنگ است...

#ناشناس
دیدگاه ها (۴۲)

‌بعضی از تنهایی ها درمان ندارد پوک می کند ... تکه هایی از وج...

گاهـــے گذشت مےکنیم گاهـــے گذرو اے ڪاشمیفهـــــمیدند فرق ای...

- l miss being a little kid withno stress, no worries, andno...

مهربانی را وقتی دیدم ڪہ ڪودڪی داشت آب شور دریا را با آبنبات ...

بازگشت عشق پارت یکیک دلم می خواست از تودوروکی بنویسم ولی به ...

(۲part)..... نامه ای به وجودم.. ـــــــــــــــ.... سوالت به...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط