خب من باز با کپشنی دیگر آمدم
خب من باز با کپشنی دیگر آمدم 😐
ماجرا ازونجا شروع شد که دیشب شیوا بم زنگ زد و گفت فردا بریم کتابخونه و منم گفتم باش ، بعد قرار شد ساعت ۱۲ که از مدرسم تعطیل میشم برم مدرسه شیواشون و بعدم ازونجا با سرویسش بریم کتابخونه 😄 👌 🌼
ولی ماجرا به همینجا ختم نشد 😐 🍃
من ساعت ۱۲ اومدم خونه ، لباس عوض کردم ، ناهار خوردم ، و ساعت یک و نیم دوون دوون داشتم خودمو میرسوندم به مدرسشون ولی ...
ولی کور خوندم 😑 اونا ساعت یک و نیم تعطیل میشدن و من دیر از خونه زدم بیرون
البته بگم که چیا به همراه داشتم ، چایی ، آب ، نون پنیر گردو ، کیک ، قند 🤐 🤐 🤐
بعدش که رسیدم مدرسشون سورزاییو دیدم و گفتم شیوا کوش ؟! اونم گف رفت کتابخونه کلیم بهت فوش داد ک نیومدی 😐
من دستمو شبیه تفنگ کردم و زدم تو ملاجم 😐 😐 😐
شعت شعت شعت کل راهو تا کتابخونه پیاده رفتم ، چند دقیقه اول توی کتابخونه که به صحبت و درس خوندن گذشت اما چندی بعد یعنی حدود دوسه ساعت بعد ما تصمیم گرفتیم چایی بخوریم
اینکه بابام چاییو دم کرده بود و توش کلی آویشن ریخته بود که چایی مزه زهرمار میداد که به کنار 😐 👌
اینکه من قند ریختم تو چاییم و شیوا مدادو برداشت و میخواست بگه مداد تمیزه اما گفت این مداد تو جایی نرفته تاحالا عم به کنار 😐 👌
دسم خورد چایی چپه شد کله میز و دفتر و مقنعه و درد و بلا به گا رف 😐 😐 😐 😐 😐 🍃 🍃 🍃
یعنییییی ریییییدیییییم 😂 👌
وای خدا با کاغذ داشتیم تندتند جمعش میکردیم که کسی نبینه 😂 😂 😂 بعدم عین سگ میخندیدیم 😂 😂 😂
وای از سوتیه شیواعم بگم راستش من قند ریختم تو چاییم بعد شیوا گفت با اتودت همش بزن بعد من گفتم با اتودم زیر ناخونامو تمیز کردم اونم یه مداد از جامدادیش در آورد گفت این تو هیچ جا نرفته تمیزه تمیزه عاغا منم منحرف زدم زیر خنده 😂 😂 😂 😂 😂 😂
بعد اون عکسه رو میبینید که دست بنده داره با کاغذ میزو تمیز میکنه ؟! این مال همون ماجرای ریدنمونه 😂 😂 😂
بعدش که یکم درس خوندیم تصمیم گرفتیم بریم سمت قفسه های کتاب یه دوری بزنیم بعد همینجور کتابارو نگا میکردیم که من یه کتاب دیدم با عنوان شب شب شب شب لامصب چن تا جلد داشت😂 😂 😂 معلوم نیس شب چ گهی میخوردن 😂 😂 😂 اابته ازش عکس گرفتیم یادم رفت بزارمش 😂 👌
بعدش میرسیم به جامدادی ، اون جامدادی سبزه رو میبینین تو عکس ؟!
شیوا یدونه از همین پارسال داشت که من برای تمام شخصیتاش ابرو و سبیل و ... گذاشتم جامدادیشو به فاک دادم 😂 👌 بعد تو کتابخونه عم میخاستم بازم کارمو تکرار کنم که شیوا پاهامو گرفته بود 😂 👌
حالا با خودتون میگین اینا رفتن درس بخونن یا رفتن پی مسخره بازی ؟! 😂 👌
بعد من هی رو جزوه های شیوا مینوشتم « همیشه بخند =) » خب راستش این شعارمونه ^-^
خلاصه ساعت ۶ شدو شیوا با کیف ۳۰ کیلوییش رفت و من تپی سالن منتظر بابام بودم
بعد توی سالن یه ساعت دیواری بود
یه دختره عم کنارم بود که یه ساعت مچی داشت و گوشیشم تو دستش روشن بود بعد ازدمن ورسید ساعت چنده ؟! 😐
بنظرتون ساعت دیواریو ندید ؟! 😐 👌
بنظرتون ساعت مچیش خراب بود ؟! 😐 👌
بنظرتون ساعت گوشیش تنظیم نبود ؟! 😐 👌
بنظر خودم که منو دید هل شد بچم 😂 😂 😂
شمام نظرتون رو با من به اشتراک بزارید 😂 :
ماجرا ازونجا شروع شد که دیشب شیوا بم زنگ زد و گفت فردا بریم کتابخونه و منم گفتم باش ، بعد قرار شد ساعت ۱۲ که از مدرسم تعطیل میشم برم مدرسه شیواشون و بعدم ازونجا با سرویسش بریم کتابخونه 😄 👌 🌼
ولی ماجرا به همینجا ختم نشد 😐 🍃
من ساعت ۱۲ اومدم خونه ، لباس عوض کردم ، ناهار خوردم ، و ساعت یک و نیم دوون دوون داشتم خودمو میرسوندم به مدرسشون ولی ...
ولی کور خوندم 😑 اونا ساعت یک و نیم تعطیل میشدن و من دیر از خونه زدم بیرون
البته بگم که چیا به همراه داشتم ، چایی ، آب ، نون پنیر گردو ، کیک ، قند 🤐 🤐 🤐
بعدش که رسیدم مدرسشون سورزاییو دیدم و گفتم شیوا کوش ؟! اونم گف رفت کتابخونه کلیم بهت فوش داد ک نیومدی 😐
من دستمو شبیه تفنگ کردم و زدم تو ملاجم 😐 😐 😐
شعت شعت شعت کل راهو تا کتابخونه پیاده رفتم ، چند دقیقه اول توی کتابخونه که به صحبت و درس خوندن گذشت اما چندی بعد یعنی حدود دوسه ساعت بعد ما تصمیم گرفتیم چایی بخوریم
اینکه بابام چاییو دم کرده بود و توش کلی آویشن ریخته بود که چایی مزه زهرمار میداد که به کنار 😐 👌
اینکه من قند ریختم تو چاییم و شیوا مدادو برداشت و میخواست بگه مداد تمیزه اما گفت این مداد تو جایی نرفته تاحالا عم به کنار 😐 👌
دسم خورد چایی چپه شد کله میز و دفتر و مقنعه و درد و بلا به گا رف 😐 😐 😐 😐 😐 🍃 🍃 🍃
یعنییییی ریییییدیییییم 😂 👌
وای خدا با کاغذ داشتیم تندتند جمعش میکردیم که کسی نبینه 😂 😂 😂 بعدم عین سگ میخندیدیم 😂 😂 😂
وای از سوتیه شیواعم بگم راستش من قند ریختم تو چاییم بعد شیوا گفت با اتودت همش بزن بعد من گفتم با اتودم زیر ناخونامو تمیز کردم اونم یه مداد از جامدادیش در آورد گفت این تو هیچ جا نرفته تمیزه تمیزه عاغا منم منحرف زدم زیر خنده 😂 😂 😂 😂 😂 😂
بعد اون عکسه رو میبینید که دست بنده داره با کاغذ میزو تمیز میکنه ؟! این مال همون ماجرای ریدنمونه 😂 😂 😂
بعدش که یکم درس خوندیم تصمیم گرفتیم بریم سمت قفسه های کتاب یه دوری بزنیم بعد همینجور کتابارو نگا میکردیم که من یه کتاب دیدم با عنوان شب شب شب شب لامصب چن تا جلد داشت😂 😂 😂 معلوم نیس شب چ گهی میخوردن 😂 😂 😂 اابته ازش عکس گرفتیم یادم رفت بزارمش 😂 👌
بعدش میرسیم به جامدادی ، اون جامدادی سبزه رو میبینین تو عکس ؟!
شیوا یدونه از همین پارسال داشت که من برای تمام شخصیتاش ابرو و سبیل و ... گذاشتم جامدادیشو به فاک دادم 😂 👌 بعد تو کتابخونه عم میخاستم بازم کارمو تکرار کنم که شیوا پاهامو گرفته بود 😂 👌
حالا با خودتون میگین اینا رفتن درس بخونن یا رفتن پی مسخره بازی ؟! 😂 👌
بعد من هی رو جزوه های شیوا مینوشتم « همیشه بخند =) » خب راستش این شعارمونه ^-^
خلاصه ساعت ۶ شدو شیوا با کیف ۳۰ کیلوییش رفت و من تپی سالن منتظر بابام بودم
بعد توی سالن یه ساعت دیواری بود
یه دختره عم کنارم بود که یه ساعت مچی داشت و گوشیشم تو دستش روشن بود بعد ازدمن ورسید ساعت چنده ؟! 😐
بنظرتون ساعت دیواریو ندید ؟! 😐 👌
بنظرتون ساعت مچیش خراب بود ؟! 😐 👌
بنظرتون ساعت گوشیش تنظیم نبود ؟! 😐 👌
بنظر خودم که منو دید هل شد بچم 😂 😂 😂
شمام نظرتون رو با من به اشتراک بزارید 😂 :
- ۴.۹k
- ۲۱ فروردین ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۳۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط