لارا تو راه خونه بودم که یادم اومد مبایلمو توی دانشگاه ج
لارا: تو راه خونه بودم که یادم اومد مبایلمو توی دانشگاه جا گذاشتم
رسیدم هیچ کس تو دانشگاه نبود
استادمون (جونگ کوک): موبایلتو جا گذاشتی
لارا : بله مرسی
جونگ کوک : صبر کن می خوام یه چیزی بگم
لارا: بله
جونگ کوک : من عاشقتم
لارا : چ چی
جونگ کوک : زود باش اعتراف کن که تو ام دوسم داری
لارا : چی ببخشید ولی من دوست ندارم
صبح تا شب نخوابیدم و به حرف استادمون گوش می کردم
صبح شد بیدار شدم و روتینمو انجام دادم و یه قهوه درست کردم و کنار پنجره نشستم و دیدم یه ماشین مدل بالای مشکی اومده در خونمون
پیام برام اومد که میدونم دوسم نداری ولی من دوست دارم
رفتم پایین دیدم جونگ کوک بود
لارا: از جون من چی می خوای من فقط ۱۸ سالمه وتو ۳۰ سال
جونگ کوک : مگه به سن
لارا: اره
ورفتم
چند سال بعد
لارا : بالا خره ۲۰ سالم شد خوشحالم که بزرگ شدم
جونگ کوک: بالا خره ۳۲ سالم شد ولی نمی دونم که لارا منو قبول می کنه یانه
جونگ کوک: باید بعد از چند سال برم بهش یه سر بزنم
رسید زنگ در خونه رو زدم
دیدم مامانش درو بازکرد
جونگ کوک : سلام ببخشید مزاحم شدم من استاد لارا هستم اومدم بعد چند سال بهش سر بزنم
مامان لارا :بله بفرمایید تو لارا توی اتاقش هست
جونگ کوک : رفتم تو اتاق لارا در زدم
لارا: بیا تو
جونگ کوک : سلام پرنسس
لار: تو اینجا چیکار میکنی
جونگ کوک : اومدم به پرنسسم سر بزنم بعد چند سال
مامان لارا: چایی حاضر بیان
لارا : به جونگ کوک یه چشم غره رفتم
نشستیم
مامان لارا: به به می تونم اسمتو بپرسم ؟
جونگ کوک: بله من جونگ کوک هستم ۲۳ سالمه( دروغ)
مامان لارا: پس چند سالت بود که درس میدادی هنوز خیلی جوونی که
جونگ کوک : بله من از موقعی که پدرم رو از دست دادم شروع کردم به تدریس ادبیات
جونگ کوک : می خواستم بیام یه چیزی بگم من از دخترتون خوشم میاد
مامان لارا: وای واقعا زوج خوبی میشین ولی من که هنوز نشناختمت
لارا : وایی من نمیخوام مامان
مامان لارا: ولی تو توی این سن باید شوهر کنی
جونگ کوک : خیالتون راحت من درستش میکنم
(خمارییییییی)
گایز اگر بخواین فیک بنویسم باید حمایتم کنید✨
رسیدم هیچ کس تو دانشگاه نبود
استادمون (جونگ کوک): موبایلتو جا گذاشتی
لارا : بله مرسی
جونگ کوک : صبر کن می خوام یه چیزی بگم
لارا: بله
جونگ کوک : من عاشقتم
لارا : چ چی
جونگ کوک : زود باش اعتراف کن که تو ام دوسم داری
لارا : چی ببخشید ولی من دوست ندارم
صبح تا شب نخوابیدم و به حرف استادمون گوش می کردم
صبح شد بیدار شدم و روتینمو انجام دادم و یه قهوه درست کردم و کنار پنجره نشستم و دیدم یه ماشین مدل بالای مشکی اومده در خونمون
پیام برام اومد که میدونم دوسم نداری ولی من دوست دارم
رفتم پایین دیدم جونگ کوک بود
لارا: از جون من چی می خوای من فقط ۱۸ سالمه وتو ۳۰ سال
جونگ کوک : مگه به سن
لارا: اره
ورفتم
چند سال بعد
لارا : بالا خره ۲۰ سالم شد خوشحالم که بزرگ شدم
جونگ کوک: بالا خره ۳۲ سالم شد ولی نمی دونم که لارا منو قبول می کنه یانه
جونگ کوک: باید بعد از چند سال برم بهش یه سر بزنم
رسید زنگ در خونه رو زدم
دیدم مامانش درو بازکرد
جونگ کوک : سلام ببخشید مزاحم شدم من استاد لارا هستم اومدم بعد چند سال بهش سر بزنم
مامان لارا :بله بفرمایید تو لارا توی اتاقش هست
جونگ کوک : رفتم تو اتاق لارا در زدم
لارا: بیا تو
جونگ کوک : سلام پرنسس
لار: تو اینجا چیکار میکنی
جونگ کوک : اومدم به پرنسسم سر بزنم بعد چند سال
مامان لارا: چایی حاضر بیان
لارا : به جونگ کوک یه چشم غره رفتم
نشستیم
مامان لارا: به به می تونم اسمتو بپرسم ؟
جونگ کوک: بله من جونگ کوک هستم ۲۳ سالمه( دروغ)
مامان لارا: پس چند سالت بود که درس میدادی هنوز خیلی جوونی که
جونگ کوک : بله من از موقعی که پدرم رو از دست دادم شروع کردم به تدریس ادبیات
جونگ کوک : می خواستم بیام یه چیزی بگم من از دخترتون خوشم میاد
مامان لارا: وای واقعا زوج خوبی میشین ولی من که هنوز نشناختمت
لارا : وایی من نمیخوام مامان
مامان لارا: ولی تو توی این سن باید شوهر کنی
جونگ کوک : خیالتون راحت من درستش میکنم
(خمارییییییی)
گایز اگر بخواین فیک بنویسم باید حمایتم کنید✨
- ۵.۰k
- ۲۸ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط