شانه

شانه
می خواهم
برای گریه هایی بی وقفه
این روزها که از آشوب لبریزم
جانم را بستانید
ای لحظه های تردید و تنهایی
ای ساعتهای خفته در انزوا
روحم از بیرگی زمانه
سقوط عاطفه
بیرحمیِ عاشقانه
سخت گرفته است
شانه هایت را دریغ مکن
این روزها چیزی در من مُرده است
شبیه کالبدی بی جانم
مثل یک واژه ی غبار گرفته
جاده ای مه آلود
مردابی مرگبار
دریایی مرده...با حجمی از ماهیان سوخته بر آب
شانه هایت می تواند امن باشد
برای آوارگی هرزه آلود غصه هایم
پرم از فریادهایی
که در سینه حبس شدند
چند؟؟؟
به قیمت یک جهان بغض و گریه
سوی مزایده ی شانه هایت
رهسپارم
دیدگاه ها (۵)

این روزهادر اسارت دستان سکوت به سر می برم و تازیانه های غم ب...

بین خودمان بماند...اگر از رفتن هانیامدن هاو نبودن هایش بگذری...

ﺷﻨﺒﻪ ﺷﺪﻩﻭ ﻣﻦﻗﻠﺒﻢ ﺍﻧﮕﺎﺭﺑﺮ ﺭﻭﯼﮔﺴﻠﻬﺎﯼ ﺯﻟﺰﻟﻪﺁﻣﺎﺩﻩ ﯼ ﻟﺮﺯﯾﺪﻥ ﺍﺳﺖﺯﻟ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط