اینو بخونید و اگه لبخند زدید این لبخند رو به دیگران هم هد

اینو بخونید و اگه لبخند زدید این لبخند رو به دیگران هم هدیه بدید
بی سرو صدا وسایلتون رو جمع کنید و با صف برید تو حیاط،امروز معلم ندارید...
یادتونه تو نیمکت ها باید سه نفری می‌نشستیم بعد موقع امتحان باید نفر وسطی می‌رفت زیر میز....
یادتونه نوک مداد قرمز سوسماری مون رو زبون می‌زدیم چقدر خوشرنگ می‌شد...
یادتونه یه مدت از این تراش رومیزی ها مد شده بود هر کی داشت چقدر با کلاس بود...
یادتونه پاکن های جوهری که یه طرفش قرمز بود و یه طرفش آبی،بعد با طرف آبیش می‌خواستیم خودکار رو پاک کنیم آخرش یا کاغذ پاره می شد یادفترمون سیاه و کثیف می‌شد....
یادتونه زنگ تفریح که می شد مامورای آبخوری دیگه نمیذاشتن آب بخوریم...
یادتونه وقتی معلم می‌گفت برو گچ بیار انگار مشعل المپیک دستمون می دادن
یادش بخیر اولین روز مدرسه چه حس و حال خوبی داشتیم
لباس مدرسه،کفش و کیف تازه ، بوی کتابهای تازه جلد کرده و دفتر هامون هنوز استشمام میشه
یادش بخیر....
دیدگاه ها (۳)

تابستونای قدیم پنکه یکی از ابزار خنک کننده در هر خانه ای بود...

مادرم زن حکیمی است.خانه‌ام، صبحانه را کنار بخاری می‌خوریم رو...

چه کسی می‌داند چه خواهد شد؟ فردا در دنیا چه‌خبر است؟ من کجام...

وسط یه بازار شلوغ خیلی اتفاقی چشمامون بهم قفل شد... پلک نزد،...

پارت اول:هه رین: اوف بازم یه صبح لعنتی دیگه بازم تنفر خانواد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط