پارت بیست و نهم رمان تب داغ هوس

29


که آرمين در قانونش تأکيد داشت که به اون قسمت باغ کسي نره... من رفتم...و جاي بهشت آرمين جهنمي برام ساخت که تاعمر دارم يادم نره که وقتي مکاني ممنوعه غلط بکنم پامو بذارم توش... همين که منو توي اون مکان پشت حفاظ ديد خون تو چشمش نشستو عين شير نعره زد«کي به تو اجازه داد بياي اينجا؟کي بهت گفت که ميتوني هر کجا که دلت خواست بري؟من؟صاحب خونه منم يادمم نمياد که بهت همچين اجازه اي داده باشم ،بيرون همين الان بيرون...»يعني مردم از خجالت انقدر شرمنده شده بودم که دلم ميخواست بميرم اون روز از اون لحظه که صبح بود تا خود شب يه جا نشستم و از جام جُم نخوردم ،انقدر خودمو سرزنش کردم،فحش دادم و نفرين کردم که آخر هم روي همون کاناپه اي که نشسته بودم خوابم برد وااااييييي که خداي من، تموم خاطرات من از اين پسر، بده  من چطوري الان نشستم کنارش ؟!!! موبايل آرمين به صدا در اومد ،گوشيشو از جيبش در آورد و نگاهي به صفحه گوشييش کرد و گفت:باباته قلبم هري ريخت با ترس نگاش کردم و خونسرد و خشک جواب داد: _الو..سلام....چي شده؟...الان جاييم نميتونم بيام...کي گفت شما جلسه رو بندازيد جلو؟..«جدي تر و بلند تر گفت»:جواب منو بده جناب پناهي...
دیدگاه ها (۰)

پارت سی ام رمان تب داغ هوس:

پارت سی و یکم رمان تب داغ هوس:

پارت بیست و هشتم رمان تب داغ هوس:

پارت بیست و هفتم رمان تب داغ هوس:

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط