رمان یادت باشد ۲۲۸

#رمان_یادت_باشد #پارت_دویست_و_بیست_و_هشت
داد امروز به حرم حضرت زینب و حرم حضرت رقیه رفته اند. چند باری تأکید کرد حتما دعا کنم تا دفعه بعد با هم برویم. رمزمان فراموشش نشده بود. هر بار تماس می‌گرفت، مرتب میگفت خانم یادت باشه! من هم می گفتم من هم دوست دارم. من هم یادم هست وقت هایی که میگفت دوستت دارم، می فهمیدم اطرافش کسی نیست. بدون رمز حرف می زد.
روز سه شنبه برای اینکه حال عمه و پدر حمید را جویا شوم از دانشگاه به آنجا رفتم. وقتی رسیدم پدر حمید چنان با شکستگی و غربت جوابم را داد که احساس کردم دوری حمید چند سال پیرش کرده است. غم از چشمانش می بارید. این که می گویند مادرها شبیه مداد و پدر ها شبیه خودکار هستند در حالات پدرشوهرم به خوبی نمایان بود. کوچک شدن مداد و تمام شدنش همیشه به چشم می آید، ولی خودکار یک دفعه بی خبر تمام می شود. اشک و سوز مادر را همه می بینند، ولی شکستگی و غربت پدرها را کسی نمی بیند؟ یک ساعتی نگذشته بود که صدای تلفن بلند شد. تا صفحه را نگاه کردم، دیدم حمید تماس گرفته است. از هیجان چند بار گفتم حمید زنگ زده! هم به گوشی من، هم با خانه پدرم و هم با خانه پدرش تماس می گرفت. سعی میکرد آنها را هم بیخبر نگذارد. آنجا اولین باری بود که پشت گوشی گریه کردم. نتوانستم صحبت کنم. گوشی را به پدر حمید دادم تا با هم صحبت کنند. آخر سر گفته بود گوشی را بدهید فرزانه ببینم چرا گریه کرده. گوشی را گرفتم، گفت: «چرا گریه کردی؟ چیزی شده؟ تو اگر گریه کنی من اینجا
نمیتونم تمرکز کنم.»
گفتم دلم برات تنگ شده. دلم برا خونه خودمون تنگ شده، ولی.....
#مدافع_حرم #شهید_سیاهکالی_مرادی #یادت_باشه #افلاکی_ها
دیدگاه ها (۱)

رمان یادت باشد ۲۲۹

رمان یادت باشد ۲۳۰

رمان یادت باشد ۲۲۷

رمان یادت باشد ۲۲۶

Blackpinkfictions ۲۴ پارت

هیچ وقت عاشق نشو وابسته نشو دل نبند چرا؟چون مثل من میشی حالا...

یادته همیشه می گفتم دوس دارم از دور ببینمت؟ بعد تو لجباز می ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط