پارت نوشته ادمین سارا

پارت ۶ ( نوشته ادمین سارا )

#محیا
بعد از سه ساعت داشتم دیوونه میشدم توی اتاقم دکمه رو زدم و به پرستار گفتم میخوام برم بیرون . یه کیف بهم داد توش یه کپسول کوچیک اکسیژن بود لوله رو به اون وصل کرد و یه چیز گرم کرد تنم .. باید اکسیژن بهم وصل می بود .. توی حیات دنبالش میگشتم که دیدم با یه سری دیگه دکتر داشت حرف میزد .. دیگه جلو تر نرفتم .. راستش پشیمون شدم و میخواستم برگردم تو که نگاهش بهم افتاد . بعد از چند ثانیه از دوستانش خداحافظی کرد و اومد سمتم .. استرس داشتم .‌
من: میشه باهم حرف بزنیم !؟
دکتر: اوهوم ولی اینجا نه سرده ! بیا بریم تو!
من: میخوام اینجا باشم! میبینی که لباس گرم پوشیدم
دکتر: اسمت محیا بود درسته ؟ یعنی زندگی !
من: ببخشید اون طوری تند صحبت کردم. خودتون میبینین که حالم خوش نیست !
دکتر: اشکالی نداره ! منم تند حرف زدم !
من: ببینید آقای فرهمند من تا حالا نزاشتم هیچ عشقی به جز عشق مامان و بابام بیاد توی قلبم .. بیشتر از این رو نمیتونه تحمل کنه !
دکتر: من دکترم و میدونم میتونه تحمل کنه !
من: ولی جای من نیستی ! ببین همین الان اگه اکسیژن رو بردارم صورتم کبود میشه از کمبود اکسیژن! یکی از قرص هام دیر بشه کارم تمومه !
دکتر: الان خودتو توی این هوای سرد نگه داشتی  اینارو بگی؟ ببین دست خودم نیست ! میبینمت قلبم تند میزنه !
من: این برای من سمه! سم ! نکنه میخوایی قلب منو هم به تپش بیشتری بندازی ؟! من نمیتونم کسی رو خوشبخت کنم ! چون معلوم نیست تا کی زنده ام !
دکتر: ببین محیا خانوم ! من خیلی هارو دیدم که از بیماری تو دارن و خوشبختن ! پس انقدر ناامیدی یه خودت نده !
داشت عصبی ام میکرد. ساعتم شروع کرد به صدا دادن... قلبم تیر میکشید .. نمیتونستم حرف بزنم.. با سرعت رفتم توی بیمارستان و توی اتاقم .. منو دنبال میکرد... نشستم روی تختم.... یکمی که حالم بهتر شد...
من: ببینید! نمیدونم یکی مثل تو چرا باید عاشق یکی مثل من بشه ؟ راستش شبیه تو این فیلم ها شدیم ! خیلی خنده داره !
دکتر: مگه تو چته ؟ خیلی هم خوبی !
من: اصلا خوب نیستم ! .. ببخش ولی حالم بده میشه بزاری بخوابم !
بدون هیچ صحبتی رفت بیرون. دراز کشیدم روی تخت. این اولین باری بود که یکی بهم ابراز علاقه میکرد. اگه اون نبود شاید قبولش میکردم ولی اون به احتمال زحمت زیادی کشیده تا به این جایگاه رسیده ! نمیخواستم زندگیش رو خراب کنم ! اصلا !! دستگاه رو به خودم‌ وصل کردم و خوابیدم
دیدگاه ها (۱)

پارت ۷ ( نوشته ادمین سارا ) #محیابعد از سه ساعت از خواب بلند...

پارت ۸ ( نوشته ادمین سارا ) #محیابهش گفته بودم که منو فراموش...

پارت ۵ ( نوشته ادمین سارا ) #محیابا بدو اومد و وایستاد.... م...

پارت ۴ ( نوشته ادمین سارا )#محیااومد پشت در و محکم میزد به د...

هر وقت به این فک میکنم که دیگه قرار نیست اون صدایی رو که بهم...

من تو زندگیم یه نفرو دارم که توی هر حالی باشم بهم حس خوب ميد...

FILL THE VOID سقوط میکرد توی اون سیاه چاله سقوط میکرد د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط