پارت چهلو هفت
پارت چهلو هفت
صبح**
ساعت ۸:۲۵ زنگ هشدار زد و منم بیدار شدم
پاشدم و خیلی سریع یه چی خوردم و رفتم حموم
۱ساعت بعد..
از حموم اومدم بیرون و رفتم موهامو خشک کنم که اونیکس زنگ زد
بله ؟
اونیکس:سلام قلبم خوبی
مرسی فدات
اونیکس:کی میری واسه خرید تولدتت؟
۱ ساعت دیگه چطور؟
اونیکس:خودم میام دنبالت هر وقت رفتی بم زنگ بزن
باشه
موهامو خشک کردم و لباس پوشیدم و روتین پوستیمو انجام دادم
رفتم تو حیاط تا برنامه ریزی کنم که صندل و خوراکی رو کجای حیاط قرار بدم
تو ذهنم صحنه سازی کردم و همه چی مرتب باید باشه و جای خوبی رو در ذهنم قرار دادم
......
دیگه به اونیکس زنگ بزنم بیاد
الو اونیکس
اونیکس:بله ،بیام؟
آره بیا
اونیکس:باش
.......
سوار ماشین شدم و راه افتادیم
اول قرار شد ک مدل کارت رو انتخاب کنم و جدید ترینش و انتخاب کردم بعدش انواع خوراکی انتخاب کردم و بهشون گفتم بفرستن به خونه و .......
**اونیکس***
نمیدونم واسه ماری چی بگیرم چون هر چیزی داره پس بجای طلا و هدیه های گرون تصمیم گرفتم چیزی بگیرم که یادگاری باشع و همینطور خواص .
فردا***((روز تولد ماری))
صبح**
از خواب پا شدم و رفتم پایین
واعووووووو
همه چیز هایی که گفته بودم سر جاشون گذاشته بودن و همه چی منظم و عالی بود
مامانم:تولدت مبارک قلب مامان
مرسی مامان
اومدو بغلم کرد(:
مامان؟
مامانم:جونم؟
کارت دعوت هارو دادین؟
مامانم:آره همه واسه شب ساعت ۸ اینجان
آها خوبه ،مرسی به زحمت افتادین
مامانم:الهی فداتشم این چه حرفیع ی پرنسس که بیشتر نداریم
بازم مرسی پس من برم ببینم چیکار دارم که انجام بدم
مامانم:باشه شب بدرخشی مثل الماس
رفتم اتاق و به یکی از کارکنا گفته بودم که لباسم و اتو کنه و همین کارو کرده بود
لباسم اوکی بود فقط مونده اماده شدنم که هنوز خیلی زوده
صبح**
ساعت ۸:۲۵ زنگ هشدار زد و منم بیدار شدم
پاشدم و خیلی سریع یه چی خوردم و رفتم حموم
۱ساعت بعد..
از حموم اومدم بیرون و رفتم موهامو خشک کنم که اونیکس زنگ زد
بله ؟
اونیکس:سلام قلبم خوبی
مرسی فدات
اونیکس:کی میری واسه خرید تولدتت؟
۱ ساعت دیگه چطور؟
اونیکس:خودم میام دنبالت هر وقت رفتی بم زنگ بزن
باشه
موهامو خشک کردم و لباس پوشیدم و روتین پوستیمو انجام دادم
رفتم تو حیاط تا برنامه ریزی کنم که صندل و خوراکی رو کجای حیاط قرار بدم
تو ذهنم صحنه سازی کردم و همه چی مرتب باید باشه و جای خوبی رو در ذهنم قرار دادم
......
دیگه به اونیکس زنگ بزنم بیاد
الو اونیکس
اونیکس:بله ،بیام؟
آره بیا
اونیکس:باش
.......
سوار ماشین شدم و راه افتادیم
اول قرار شد ک مدل کارت رو انتخاب کنم و جدید ترینش و انتخاب کردم بعدش انواع خوراکی انتخاب کردم و بهشون گفتم بفرستن به خونه و .......
**اونیکس***
نمیدونم واسه ماری چی بگیرم چون هر چیزی داره پس بجای طلا و هدیه های گرون تصمیم گرفتم چیزی بگیرم که یادگاری باشع و همینطور خواص .
فردا***((روز تولد ماری))
صبح**
از خواب پا شدم و رفتم پایین
واعووووووو
همه چیز هایی که گفته بودم سر جاشون گذاشته بودن و همه چی منظم و عالی بود
مامانم:تولدت مبارک قلب مامان
مرسی مامان
اومدو بغلم کرد(:
مامان؟
مامانم:جونم؟
کارت دعوت هارو دادین؟
مامانم:آره همه واسه شب ساعت ۸ اینجان
آها خوبه ،مرسی به زحمت افتادین
مامانم:الهی فداتشم این چه حرفیع ی پرنسس که بیشتر نداریم
بازم مرسی پس من برم ببینم چیکار دارم که انجام بدم
مامانم:باشه شب بدرخشی مثل الماس
رفتم اتاق و به یکی از کارکنا گفته بودم که لباسم و اتو کنه و همین کارو کرده بود
لباسم اوکی بود فقط مونده اماده شدنم که هنوز خیلی زوده
- ۱۱۵
- ۲۶ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط