یونگی یونا عشقم

یونگی : یونا عشقم
یونا : .......
یونگی : می دونم از دستم اعصبانی اما باید درک کنی وقتی تورو توی اون حالت دیدم خون جلوی چشمام رو گرفت
یونا : پس چرا منو زدی اون میخواست منو به زور ببوسه
یونگی : نمی دونم اون موقعه تو حال خودم نبودم
یونا : بزار من برم لطفاً
یونگی : نه تو هیچوقت قرار نیست بری
یونا : چی داری میگی تو هاااا زندگیمو به باد دادی (بغض وداد)
یونگی : بهت گفتم سر من دادنزن (داد)
بعد دیدم یونا داره گریه می کنه
یونگی : گریه نکن ترو خدا تاقت ندارم گریه هاتو ببینم
یونگی یونا رو بغل کرد
یونگی : پرنسسم منو می‌بخشی
یونا : باشه میبخشمت
یونگی : بیبی گرلم خیلی دوست دارم
یونا رو بغل کردم خوابیدیم
صبح)

ویو یونا
با نوری که به صورتم میخورد بیدار شدم دیدم یونگی خوابه نمی دونم چرا اما وقتی تو بغلشم احساس آرامش میکنم انگار انگار عاشقش شدم اره من عاشق یونگی شدم باید بهش بگم اما نمی دونم چجوری بهش بگم آها یه فکری دارم
یه دفعه دیدم یونگی بیدار شد
یونا : بیدار شدی
یونگی : اره
یونگی : من امروز باید برم سرکار خدمت کارا هم مرخصین می تونی تنها باشی تا من بیام
یونا : اره می توانم میگم یونگی ساعت چند میای
یونگی : امروز زود کارم تموم میشه ساعت ۶ میام
یونا : باشه
یونگی رفت اماده شه منم رفتم دست و صورتمو شستم یونگی آماده شد
یونگی : یونا من رفتم
یونا : باشه خداحافظ
یونگی رفت منم رفتم خونه رو با گل و شمع آماده کردم رفتم یه دوش ۲۰ مینی گرفتم رفتم یه لباس قشنگ قرمز پوشیدم باز و کوتاه (اسلاید دوم)
بعدش یه رژلب قرمز هم زدم دیدم ساعت ۶ بود صدای زنگ آمد فهمیدم یونگیه رفتم درو باز کردم خودش بود ‌
یونا : خوش آمدی
یونگی : م ..ممنون چقدر خوشگل شدی
یونا : ممنون بیا داخل
یونگی آمد داخل تعجب کرد چون خونه با گل و شمع تعزین شده بود
یونا : یونگی می خوام یه چیزی بهت بگم
یونگی : باشه بگو
یونا : من ... من ..من دوست دارم عاشقتم
یونگی : واقعا (زوق زده)
یونا : اره تو چی منو دوست داری
یونگی : من دیوانه وار عاشقتم
بغلم کرد ازهم جدا شدیم
یونا : خوب امشب می خوام یه شب به یاد ماندنی باشه
دستمو دور گردنش حلقه کردم اونم دستشو دور کمرم حلقه کرد منو به خوش چسبوند و گفت
یونگی : برات امشبو یه شب به یاد ماندی میکنم عشقم
چسبوندم به دیوار وحشیانه لبمو مک میزد لباسمو در آورد و....(اسمات)
دیدگاه ها (۱)

صبح) با دل درد شدیدی چشمامو باز کردم یونگی رو دیدم کنارم مث...

بعداز چندمین صدای تیراندازی آمد فهمیدم شوگا آمده خوشحال شدم ...

پاشدم که برم دستشویی که یونگی بهم فهموند که کجا میری گفتم می...

آمد سمتم و لباسمو جر داد لباشو مکم کبوند رو لبامو لباس خودشم...

بچه ها واقعا نمی دونم چم شده خیلی کسل شدم و 24 ساعت خوابم می...

{مافیای من}{پارت ۱۰}باشه عشقم بخواب کوک ویو همین طور مونده ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط