چند نقاب دار نزدیکت میشن و تو بهشون شک میکنی وقتی رد میشن
چند نقاب دار نزدیکت میشن و تو بهشون شک میکنی وقتی رد میشن یهو از پشت سرت میگیرنت و چشمات و دهنتو میبندن و میبرنت
تو توی ذهنت: اینا کین منو کجا میبرن نکنه فهمیدن که من حرفاشونو شنیدم .... نه ممکن نیست
چشمات و دهنتو باز میکنن و پرتت میکنن تو یه انباری
فردای اون روز برادرت همه جارو دنبالت میگرده اما پیدات نمیکنه
تو دقیقا روزی گم شدی که امتحانات ورودی قصر اون روزه
اما از شانس خوب تو امتحان بخاطر ناپدید شدن پادشاه به تاخیر افتاد
اونایی که تورو گرفتن میخواستن تورو بکشن که یهو یه اشراف زاده از راه میرسه
+شما کی هستین چرا میخواین این دختر رو بکشین
دزد: تو خودت کی هستی
+اشراف زاده
دزد:هه...اینجا چیکار میکنی
+یا این دختر رو آزاد میکنین یا خون تک تکتونو میریزم
تو توی ذهنت :این کیه که اینقد از من دفاع میکنه
دزد:هه..هه..هه...تو خون منو میریزی زمین ؟
اشراف زاده شمشیرشو در میاره و همه اونارو میکشه و
دستمال روی چشمت و دستاتو باز میکنه
+حالت خوبه؟آسیبی ندیدی
تو:خیلی ممنون من خوبم ممنون که جان من رو نجات دادین
فقط...شما کی هستین
+دوست قدیمیت هونگ گوک یونگ
تو:جدی؟
+بله
تو:خوشحالم از اینکه بعد از مدت ها میبینمتون
شما جون منو نجات دادین چجوری میتونم این کارتون رو جبران کنم
+نیاز به جبران نیست حالا برو که برادرت نگرانته
تو میری ولی نمیدونی اونی که نجاتت داد کی بوده«شغل»
میری خونه که برادرتو ببینی اما....
☆
☆
☆
☆
☆
☆
منتظر پارت ۳ باشید
لایک فراموش نشه
تو توی ذهنت: اینا کین منو کجا میبرن نکنه فهمیدن که من حرفاشونو شنیدم .... نه ممکن نیست
چشمات و دهنتو باز میکنن و پرتت میکنن تو یه انباری
فردای اون روز برادرت همه جارو دنبالت میگرده اما پیدات نمیکنه
تو دقیقا روزی گم شدی که امتحانات ورودی قصر اون روزه
اما از شانس خوب تو امتحان بخاطر ناپدید شدن پادشاه به تاخیر افتاد
اونایی که تورو گرفتن میخواستن تورو بکشن که یهو یه اشراف زاده از راه میرسه
+شما کی هستین چرا میخواین این دختر رو بکشین
دزد: تو خودت کی هستی
+اشراف زاده
دزد:هه...اینجا چیکار میکنی
+یا این دختر رو آزاد میکنین یا خون تک تکتونو میریزم
تو توی ذهنت :این کیه که اینقد از من دفاع میکنه
دزد:هه..هه..هه...تو خون منو میریزی زمین ؟
اشراف زاده شمشیرشو در میاره و همه اونارو میکشه و
دستمال روی چشمت و دستاتو باز میکنه
+حالت خوبه؟آسیبی ندیدی
تو:خیلی ممنون من خوبم ممنون که جان من رو نجات دادین
فقط...شما کی هستین
+دوست قدیمیت هونگ گوک یونگ
تو:جدی؟
+بله
تو:خوشحالم از اینکه بعد از مدت ها میبینمتون
شما جون منو نجات دادین چجوری میتونم این کارتون رو جبران کنم
+نیاز به جبران نیست حالا برو که برادرت نگرانته
تو میری ولی نمیدونی اونی که نجاتت داد کی بوده«شغل»
میری خونه که برادرتو ببینی اما....
☆
☆
☆
☆
☆
☆
منتظر پارت ۳ باشید
لایک فراموش نشه
- ۸۶۳
- ۱۷ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط