داشتم میرفتم برم امتحان بدم یاکریم نشسته بود روی تخم و او

داشتم میرفتم برم امتحان بدم یاکریم نشسته بود روی تخم و اون یکی ایستاده بود رو سقف ماشین بابا، کشیک میداد...
وقتی برگشتم خیلی بیحوصله بودم...
یه دفعه دیدم خونشون اینطوری خراب شده...
هیچکدومم نبودند...
یه دفعه داد زدم: شما احمقا بعد چندبار خونه ساختن و خراب شدن برا چی دوباره اینجا میسازید؟
چندبار گربه بیاد جوجه هاتونو بگیره؟
عقل ندارید؟ فهم ندارید؟
اشکامو پاک کردم و رفتم سروقت باغچه:
شماها چقدر نفهمید که تو چله زمستون غنچه میدید؟
نمیفهمید یخ میزنه؟
نشستم لب باغچه:
عاخه برای چی؟!!!!
هیچکس خونه نبود یا همه خواب بودند....
زدم زیر گریه...
دیدگاه ها (۳۲)

میگفت این روزا هرقدر بیشتر میگذره دعواهای من و بابام بیشتر م...

امیدم به دست توئه پهلوون

سیاهچاله ی درون من

تمام عمر، اشتباه

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط