مرگ سخته

مرگ سخته
حتی وقتی هم کسی رو که نمیشناسیش میمیره ناخودآگاه ناراحت میشی چه برسه به اینکه طرف و بشناسی و دوسشم داشته باشی ولی همه اینا به کنار دیدن مرگ بقیه خیلی سخته اینکه جلو چشمت جون بدن و تو چرا هیچ کاری نتونی بکنی
هیچوقت یادم نمیره همه چی خیلی سریع گذشت بخودم اومدم و دیدم رو زمینه و داره ازش خون میره تو اون لحظه ضعیف ترین انسان روی زمین بودم هیچ کاری نمیتونستم بکنم،نگاه بی رمقشو میدیدم،صدای نفساش که به شماره افتاده بود و میشنیدم اما کاری نمیتونستم بکنم
اون رفت
چشاشو بست و واسه همیشه رفت
رفت و منو تو این دنیا تنها گذاشت
منم بعد از اون دیگه هیچوقت اون آدم سابق نشدم و نمیشم
یه حسیه مث هزاران حرف ناگفته
یه حسرت طولانی
دیدگاه ها (۳)

‏کاش کسی بیایدخیلی بچه گانهآدم را ده تا دوست داشته باشد.کمول...

‍ میدونی نصف بیشتر دلخوریات از آدما برمیگردع بع خودت؟اشکال ک...

پشت لبخندها غمی است به بزرگی دلی که برای پنهان درد هایش هنوز...

رابطه هاییم هست کع انگار دو نفرتون میترسین تمومش کنین یا حتی...

تعجبی کردم و بهش گفتم:یعنی هیون جین و سومون منو پیدا کردن؟و ...

رمان انیمه ای هنوز نه چپتر ۱۵

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط