بگوسیب

#بگو_سیب
#پارت_سه

چشم غره ی کم رنگی بابت حرفی که زده بودم بهم رفت و جواب داد: گفت بعد شام میا
م که شبم بمونم...

با نگاهم برای نگاه شیطون پولاد خط و نشونی کشیدم و یه قاشق پر از غذام خوردم..مامان روی طرز صحبتمون خیلی حساس بود و اصلا از این که بهم بی احترامی کنیم خوشش نمیومد...معتقد بود زندگی ما زیر ذره بین خیلیاست و نباید آتو دست کسی بدیم...حقم داشت البته‌...حقیقت این بود که هر حرکت ما هزارنوع تعبیر میشد فقط به یه علت که حتی فکر بهشم اعصابم و بهم میریخت...

تا آخر غذا دیگه حرفی زده نشد...مامان که حسابی تو فکر بود و احتمالا عزای رفتن منو گرفته بود و پولادم بدتر از من نافرم تو بحر غذا بود و نمیدونست چطور بخوره....منم تصمیم داشتم این شب آخر و یکم خانوم باشم و شیطنت و بزارم کنار که تا اینجا موفق هم بودم‌‌‌‌...

ادامه دارد...

http://ali-azizi.blog.ir
دیدگاه ها (۱)

https://t.me/joinchat/AAAAAEqxQsBvYuA6nBskPQ

https://t.me/joinchat/AAAAAEqxQsBvYuA6nBskPQ

https://t.me/joinchat/AAAAAEqxQsBvYuA6nBskPQ

این غزل هایی که می گویم همه مال شماست!شعرهایم طالب توصیف احو...

love Between the Tides²¹ا/ت: مامان میخوام با گوگولی بازی کنی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط