دل بریدن به از این عشق که من می بینم

دل بریدن به از این عشـق که من می بینم
که نه فـرهاد تو هستی و نه من شـیرینم

خسته ام آنقــدر ای ماه که تردیدی نیست
نیست هم صحبت خـوبی که دهد تسکینم

مست از بـاده ی چشمان تو بودن عمــری
خود دلیلی است که کرده است چنین مسکینم

روزهــا می گذرند از پی هم بعد از تــو
هــر قدم ؛ هر نفسم از همه بد می بینم

آرزو می کنم ای خوب که حتی یک شب
تن ِ تب دار تــو آید به ســر بالینم

خستــه از اینـهمه تشویشم و عمــری بی تو
می نشینم که مـــگر مرگ کند تمــکینم
دیدگاه ها (۱۴)

آب منم ، تاب منم ، شاعر مهتاب منمشورتویی ، شعرتویی ، عاشق بی...

#تو_ترکم_کردی_و_من_همچنان_در_شهر_خواهم_ماند_که_رسم_عاشقی_را_...

من که با صدها بهانه به سراغت آمدمپس چرا با بی محلی تو خرابم ...

#دستت_از_دنیایت_که_کوتاه_میشود_دست_به_دامان_قلم_میشوی_باور_ک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط