مستانه پاشید اسب سیاهی
مستانه پاشید اسب سیاهی
در پنجه ی نور یالی رها را
غلتی غزل شو هم صحبتم شو
سیلاب نابم آرایه ها را
طاووس دشتی آهوی کوهی
باور نداری این مدعا را
من بَبر صبرم تا لمس دستت
سیری نباشد این اشتها را
بر صورتت بَه از گردنت آه
عرضی بلندیم در طول کوتاه
پیری نباشد اندام مارا
آسوده طی کن اندازه ها را
آلوده تر کن محراب ما را
پروا نمانده این بینوا را...
در پنجه ی نور یالی رها را
غلتی غزل شو هم صحبتم شو
سیلاب نابم آرایه ها را
طاووس دشتی آهوی کوهی
باور نداری این مدعا را
من بَبر صبرم تا لمس دستت
سیری نباشد این اشتها را
بر صورتت بَه از گردنت آه
عرضی بلندیم در طول کوتاه
پیری نباشد اندام مارا
آسوده طی کن اندازه ها را
آلوده تر کن محراب ما را
پروا نمانده این بینوا را...
- ۸۵۲
- ۲۹ مهر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط