دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم

دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
وین دردِ نهان سوز نهفتن نتوانم

تو گرمِ سخن گفتن و از جامِ نگاهت
من مست چنانم که شنفتن نتوانم

با پرتوِ ماه آیم و چون سایه ی دیوار
گامی ز سرِ کوی تو رفتن نتوانم
دیدگاه ها (۰)

‏«سلاما على قلبُ يتألمَ قبلُ المنامِ ويبكيُ بكاءَ العالمُ ول...

همان گوشه خالی قلبتکه هیچکس پیدایش نمی کند#هیچکس...آنجا را ب...

در سکوت دل، نوری هست که هیچ‌کس جز تو نمی‌بیند...نوری که آرام...

تا پیدا شدی، انگار همه راه‌ها روشن شد...نه در دوردست‌ها، نه ...

بهار و خاکستر

بهار و خاکستر

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط