میترسم از اینکه امروز حرفایم را بزنم و تو فردا به آ

میتَرسم از اینکِه امروز حَرفایم را بِزنم و تو فَردا بِه آن بِرسی ..
آنقدر سرسری از خیلے چیزها گُذَشتیم کِه دیگَر خیلے چیزها تکرار نشد ..
بَعضی ها بَرای ساختنِ زندگے نیستن بایَد با آنها خاطِره ساخت،شایَد همـ روزی جمله ای ..
لَحظه هایی هَست دوست دارَم کَمے تورا فَراموشـ کُنم و خودم را تَجربه کُنم
فِکر کردن به تو هَمه چیز را سَخت تر میکند، میتَرسم از آنکه، اِمروز به تو فکر کنم و سال دیگَر دلم برایت تنگ شود ..
ثانیه هایے در زِندگے هست که دِلم میخواهد تَماسی با روزِگار بگیرم و بگویم حَلالش کردم و درنَهایت یک زنگ به خدا و یِک خداحافظی در سکوت ..
اما ساختار آفرینش من هَر ثانیه اش امید بوده و خواهَد بود . امید به ثانیه هایی کِه خدا نازَم را میکِشد و مادَرم مرا دوباره هَفت سالِه میبیند ...
دیدگاه ها (۱)

رویـ یک کتاب فروشیــ در شهــر رم نوشته شدهـ:همه عشقی چونـ رو...

یـه سلـاممـ بکـنیمـ بـه اونـ پسریـ کـ قرارهـ شوهـرمـ بشعـ......

و میــان میلــیارد ها چهرعـمن فقـــط تُ را میعـــبینـمــ :]:...

میگُفت از مویِ بُلَند متنفره!کوتاهشون کردم...گفت موهای لَختت...

میخواهم در دنیای آرامش غیر درکی خودم غرق بشوم ،چشمانم را ببن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط