عشق اغیشته به خون
عشق اغیشته به خون )
پارت ۱۶۴
جیمین نگاهی به میونشی انداخت و با اشاره ای به سر گفت " ببرش " میونشی تند سری تکون داد سپس دست جان را گرفت و به سمت آشپزخونه هجوم برد ..
چانمی بازم با دستش زد به سر هانگول و با بغض گفت : این دختره ابرو ما رو برد .. رفته با یه سری بیسرو پا خوابیده رابطه بدون ازدواج یا حتی قرار داشته ..
جیمین محکم سمت هانگول نگاه کرد ولی خطاب به مادرش گفت : مادر آروم باش .. بزار من حلش کنم .. - محکم تر گفت - نونا خانم برو اتاق کارم
هانگول بدون نگاه کردن تند به سمت پله ها هجوم برد .. جیمین محکم روبه مادرش کرد : مادر نگران نباش من همه چیو درست میکنم
چانمی : اخ پسرم همه رسانه ها دنیا مجازی اخبار همه راجب اون دختره .. حرف میزنند..
جیمین : تو بشین من باهاش حرف میزنم ..
با گام های محکم اول به سمت اشپز هجوم برد سپس چشم های گشاد به میونشی و جان نگاه کرد .. افکارش را کنار زد سپس آروم رفت ..
جیمین : جان پسرم ..
جان اشک هایش را پاک کرد و تند از کنار میونشی بلند شد و جیمین رو بغل کرد ..
جیمین همچنین نشسته و کمر جان را نوازش کرد : هی مرد باش چرا گریه میکنی
جان : مادر.. من منو دوشت نداره کاش مادرم نبود ... میونشی با دل نازک نگاهش کرد جیمین جان را از خود دور کرد و شونه هایش را گرفت: هی مرد باش مگه تو نبودی از مرد بودن به من میگفتی .. ها
میونشی با لبخند ادامه داد : درسته جان عزیزم ببین دایی شما داره اینو بهت میگه .. کنار جیمین روی زمین نشست و آروم لپ جان را کشید
جیمین: با زن داییت آماده سو میبرمت بستنی بخوریم باشه .. جان در اشک خندید و آروم گفت : مرشی دایی
جیمین لبخند زد و از جلویش بلند شد نگاه آرامی به میونشی دوخت و رفت ...
وارد اتاق کارش شد با چهره خنثی حاصل از جدی بودن روی صندلی چرخدار نشست سپس آستین هایش را بلند کرد : خوب خواهر هانگول.. به گوشم.. هانگول با عصبانیت از روی صندلی بلند شد و تند گفت : همش تقصیر خود خواهرته.. مین جی لعنتی دارم برات ..
جیمین محکم دست اش را روی میز کوبید و تند غرید : بسه دیگه .. مزخرف نگو .. مین جی خونه خودشه هیچی نمیدونه ..
صحنه ای بعد .. دو روز قبل ..
دخترک همچنین پرچسپ دور مچ بکس اش را باز نمود .. آن نم های عرق از روی شانه های زریف آن دخترک پایین میآمد .. گنگ مانند روبه کت شلوار پوش کرد : گوش بده دست یار عزیزم این که برای تو کاری نداره یه شب زیبا برای تو و اون.. ممنون میشم .. که پولم رو میگیری
پسرک کت شلوار خندید و دستش را سمت دکترک دراز کرد: ممنون از شما خانم ..
دخترک خندید آن هم خبیث آنه سپس شانه ای بالا انداخت : جونگ آن برام بهترین کارو میکنی .. ممنون
سپس دستش را در دست پسرک گذاشت و فشاری بهش داد ..
پارت ۱۶۴
جیمین نگاهی به میونشی انداخت و با اشاره ای به سر گفت " ببرش " میونشی تند سری تکون داد سپس دست جان را گرفت و به سمت آشپزخونه هجوم برد ..
چانمی بازم با دستش زد به سر هانگول و با بغض گفت : این دختره ابرو ما رو برد .. رفته با یه سری بیسرو پا خوابیده رابطه بدون ازدواج یا حتی قرار داشته ..
جیمین محکم سمت هانگول نگاه کرد ولی خطاب به مادرش گفت : مادر آروم باش .. بزار من حلش کنم .. - محکم تر گفت - نونا خانم برو اتاق کارم
هانگول بدون نگاه کردن تند به سمت پله ها هجوم برد .. جیمین محکم روبه مادرش کرد : مادر نگران نباش من همه چیو درست میکنم
چانمی : اخ پسرم همه رسانه ها دنیا مجازی اخبار همه راجب اون دختره .. حرف میزنند..
جیمین : تو بشین من باهاش حرف میزنم ..
با گام های محکم اول به سمت اشپز هجوم برد سپس چشم های گشاد به میونشی و جان نگاه کرد .. افکارش را کنار زد سپس آروم رفت ..
جیمین : جان پسرم ..
جان اشک هایش را پاک کرد و تند از کنار میونشی بلند شد و جیمین رو بغل کرد ..
جیمین همچنین نشسته و کمر جان را نوازش کرد : هی مرد باش چرا گریه میکنی
جان : مادر.. من منو دوشت نداره کاش مادرم نبود ... میونشی با دل نازک نگاهش کرد جیمین جان را از خود دور کرد و شونه هایش را گرفت: هی مرد باش مگه تو نبودی از مرد بودن به من میگفتی .. ها
میونشی با لبخند ادامه داد : درسته جان عزیزم ببین دایی شما داره اینو بهت میگه .. کنار جیمین روی زمین نشست و آروم لپ جان را کشید
جیمین: با زن داییت آماده سو میبرمت بستنی بخوریم باشه .. جان در اشک خندید و آروم گفت : مرشی دایی
جیمین لبخند زد و از جلویش بلند شد نگاه آرامی به میونشی دوخت و رفت ...
وارد اتاق کارش شد با چهره خنثی حاصل از جدی بودن روی صندلی چرخدار نشست سپس آستین هایش را بلند کرد : خوب خواهر هانگول.. به گوشم.. هانگول با عصبانیت از روی صندلی بلند شد و تند گفت : همش تقصیر خود خواهرته.. مین جی لعنتی دارم برات ..
جیمین محکم دست اش را روی میز کوبید و تند غرید : بسه دیگه .. مزخرف نگو .. مین جی خونه خودشه هیچی نمیدونه ..
صحنه ای بعد .. دو روز قبل ..
دخترک همچنین پرچسپ دور مچ بکس اش را باز نمود .. آن نم های عرق از روی شانه های زریف آن دخترک پایین میآمد .. گنگ مانند روبه کت شلوار پوش کرد : گوش بده دست یار عزیزم این که برای تو کاری نداره یه شب زیبا برای تو و اون.. ممنون میشم .. که پولم رو میگیری
پسرک کت شلوار خندید و دستش را سمت دکترک دراز کرد: ممنون از شما خانم ..
دخترک خندید آن هم خبیث آنه سپس شانه ای بالا انداخت : جونگ آن برام بهترین کارو میکنی .. ممنون
سپس دستش را در دست پسرک گذاشت و فشاری بهش داد ..
- ۷۴۶
- ۰۶ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط