زندگی من

زندگی من
پارت۹

رسیدیم فرودگاه منتظر بقیه بچها موندیم تا بیان بعد از نیم ساعت بچها اومدن
ممد:بچه ها بریم دیگه تو صف
بچها:بریم
#diyana
دلم درد میکرد از دیشب(نویسنده:بچمم چقدر رابطه داره)
خلاصه ساعت ۱۰ما نشستیم تا گیت باز بشه بریم داخل هواپیما من اونجا رو شونه ارسلان خوابم برد
ارسلان:من نفهمیدم کی خوابم برد یهو با صدای بچه ها بیدار شدم
بچها:اخی چقدر بهم میان.خیلی نازن وای خدا
پانیذ: تروخدا اینا رو بهم برسون
ممد:حتما تمام سعیمو میکنم بهم برسونمشون
دیانا:منم پریدم از خواب.اه چی زر میزنین شما ها
اتوسا:داریم شما مرغ عشقارو نگاه میکنیم
ارسلان:خفه😶
دیانا:😂
ارسلان:😑
دیگه گیت باز شدو رفتیم تو هواپیما نشستیم صندلیاش چهار نفره بود وسط بودیم
ترتیب اینطوری بود
رضا ارسلان دیانا پانیذ
باهمدیگه داشتیم سریال خارجی oldرو نگاه میکردیم و خیلی قشنگ بود
خلاصه ساعت۲ونیم ظهر رسیدیم و من واقعا خسته بودم چون دیشب نخوابیدیم و فقط داشتیم از اون کارا میکردیم

درسارو تموم کردم .حمومم رفتم.مرسی که منو به ۸۰تایی رسوندید فقط در عرض یک روز تونستیم دوباره۱۰تا بریم بالاتر فقط۲۰تا مونده ببینم چیکار میکنین تا پس فردا
دیدگاه ها (۰)

درخواستی

زندگی منپارت۱۰رفتیم اتاقارو گرفتیم و پانلئومحراشاداتوسامیرال...

زندگی منپارت۸واسه هستی بلیط گرفتیم و شب رفت منم زنگ زدم به د...

زندگی منپارت۷ممد:ببین ارسلان همه ی بچه ها نقشاشونو گرفتن ینف...

رمان بغلی من پارت۱۳۱و۱۳۲و۱۳۳و۱۳۴دیانا: تا نیم ساعت داشتیم با...

P¹³مامان: بابا ول کنید این داماد بزرگ ماروجین : ممنونم مامان...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط