به تو می اندیشم

به تو می اندیشم
ای سراپا همه خوبی
تک و تنها به تو می اندیشم
همه وقت
همه جا
من به هر حال که باشم به تو میاندیشم
تو بدان این را تنها تو بدان
تو بیا
تو بمان با من تنها تو بمان
جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب
من فدای تو به جای همه گلها تو بخند
اینک این من که به پای تو درافتاده ام باز
ریسمانی کن از آن موی دراز
تو بگیر
تو ببند
تو بخواه
پاسخ چلچله ها را تو بگو
قصه ابر هوا را تو بخوان
تو بمان با من تنها تو بمان
در دل ساغر هستی تو بجوش
من همین یک نفس از جرعه جانم باقی است

آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش
دیدگاه ها (۲)

پاییز همچون خانه ی پدری می ماند آدم را به گذشته های دور میبر...

مثلِ "شهريور" بـاش! دوان دوان به سوی "مهر" ، به استقبال بارا...

قهر نکن عزیزم!همیشه که عشقپشت پنجره هامان سوت نمی زندگاهی هم...

قلب مهمانخانه نیست که آدم ها بیایند، دو یا سه روز در آن بمان...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط