سختی
★سختی★
پارت ۲۷...
_فکر کنم حالا مشخص شد که جونگکوک امگای منه!
نگاهی به چهره ها انداخت.
بعضی ها متعجب و بعضی ها عصبانی بودن.
_حالا به نفعتونه روتون رو برگردونید.
دلش نمیخواست دیگه هیچکس به جونگکوکش نگاه کنه.
همینکه مجبورش کرده بود جلوی همه مارک بشه براش آزار دهنده بود.
اون پسری رو که امگا نبود مارک کرده بود.
بعد از اینکه همه اونا رو برگردوندن به سمت جونگکوک برگشت.
سرش پایین بود و مژه های خیسش نشون میداد اشک ریخته و اونا رو از تهیونگ مخفی کرده.
دستشو زیر چونه جونگکوک گذاشت و مجبورش کرد به چشماش نگاه کنه.
بدون هیچ حرفی لباشو به بازی گرفت و آروم بوسید.
آرامشی که با شدت گرفتن اشکای جونگکوک از بین رفت؛ اون جونگکوکو رنجونده بود و حالا سعی میکرد با خشونت توی بوسه بهش این اطمینان رو بده که تا ابد ازش حمایت میکنه.
قرار نبود چیزی اینجوری پیش بره.
دستشو از پشت کمر کمر جونگکوک به زیر با**س**نش برد و مجبورش کرد پاهاشو دور کمرش حلقه کنه.
لباشو جدا کرد و سرشو روی سینش گذاشت.
اگه میتونست دلش میخواست پسر مچاله شده توی بغلش رو از همه مخفی کنه و تا ابد فقط ببوستش.
دوباره نگاهی به اون عو**ضی ها انداخت و خیلی سریع اونجا رو ترک کرد.
مظلومیت جونگکوک برای لحظه ای قلبشو به درد اورد ولی توجهی نکرد و به راهش ادامه داد.
جونگکوک رو تا اتاق خودش توی بغلش نگه داشت؛ به راحتی میتونست خیس شدن لباسش رو زیر چشمای جونگکوک حس کنه.
پسر کوچیک توی بغلش که الان یجورایی امگاش محسوب میشد تو آغوشش بود و آروم اشک میرسید و تنها کاری که میتونست بکنه دور کردنش از اون آدما بود. وارد اتاقش شد و درو با پاهاش بست اما صورت جونگکوک هنوز روی سینه اش بود و توجهی به اطراف نمیکرد.
به سمت تخت بزرگش رفت و یه دستشو پشت سر پسر کوچیکتر گذاشت تا بتونه به آرومی اونو روی تخت بزاره.
جونگکوک به محض حس نرمی تخت زانوهاشو توی بغلش جمع کرد و با بستن چشماش تهیونگو از دیدن چشمای قرمزش محروم کرد.
اما تهیونگ توجهی نکرد و کنارش نشست ؛ دستشو به آرومی لای موهاش برد و نوازش کرد که با پس زدنش توسط جونگکوک کمی مکث کرد.
میدونست با کاراش خیلی به پسر کوچولوش سخت گرفته ولی از نظر خودش این بهترین کار بود.
به نوازش موهاش ادامه داد تا بالاخره صدای کمی از جونگکوک شنیده شد.
+ازت متنفرم
با حرفش حرکت انگشتاشو توی موهای جونگکوک متوقف کرد و بالاخره پسر کوچیکتر رو مجبور کرد بهش نگاه کنه.
+ازت متنفرم کیم تهیونگ؛ به...به همه میگی من یه آلفام...و بعدش جلوی همه...
ترجیح داد حرفشو نصفه ول کنه و نگاهشو از آلفای بدجنس روبروش بگیره.
تهیونگ روی آرنجش خم شد و کلشو از پشت به گردن جونگکوک رسوند و
ادامه در کامنت.
پارت ۲۷...
_فکر کنم حالا مشخص شد که جونگکوک امگای منه!
نگاهی به چهره ها انداخت.
بعضی ها متعجب و بعضی ها عصبانی بودن.
_حالا به نفعتونه روتون رو برگردونید.
دلش نمیخواست دیگه هیچکس به جونگکوکش نگاه کنه.
همینکه مجبورش کرده بود جلوی همه مارک بشه براش آزار دهنده بود.
اون پسری رو که امگا نبود مارک کرده بود.
بعد از اینکه همه اونا رو برگردوندن به سمت جونگکوک برگشت.
سرش پایین بود و مژه های خیسش نشون میداد اشک ریخته و اونا رو از تهیونگ مخفی کرده.
دستشو زیر چونه جونگکوک گذاشت و مجبورش کرد به چشماش نگاه کنه.
بدون هیچ حرفی لباشو به بازی گرفت و آروم بوسید.
آرامشی که با شدت گرفتن اشکای جونگکوک از بین رفت؛ اون جونگکوکو رنجونده بود و حالا سعی میکرد با خشونت توی بوسه بهش این اطمینان رو بده که تا ابد ازش حمایت میکنه.
قرار نبود چیزی اینجوری پیش بره.
دستشو از پشت کمر کمر جونگکوک به زیر با**س**نش برد و مجبورش کرد پاهاشو دور کمرش حلقه کنه.
لباشو جدا کرد و سرشو روی سینش گذاشت.
اگه میتونست دلش میخواست پسر مچاله شده توی بغلش رو از همه مخفی کنه و تا ابد فقط ببوستش.
دوباره نگاهی به اون عو**ضی ها انداخت و خیلی سریع اونجا رو ترک کرد.
مظلومیت جونگکوک برای لحظه ای قلبشو به درد اورد ولی توجهی نکرد و به راهش ادامه داد.
جونگکوک رو تا اتاق خودش توی بغلش نگه داشت؛ به راحتی میتونست خیس شدن لباسش رو زیر چشمای جونگکوک حس کنه.
پسر کوچیک توی بغلش که الان یجورایی امگاش محسوب میشد تو آغوشش بود و آروم اشک میرسید و تنها کاری که میتونست بکنه دور کردنش از اون آدما بود. وارد اتاقش شد و درو با پاهاش بست اما صورت جونگکوک هنوز روی سینه اش بود و توجهی به اطراف نمیکرد.
به سمت تخت بزرگش رفت و یه دستشو پشت سر پسر کوچیکتر گذاشت تا بتونه به آرومی اونو روی تخت بزاره.
جونگکوک به محض حس نرمی تخت زانوهاشو توی بغلش جمع کرد و با بستن چشماش تهیونگو از دیدن چشمای قرمزش محروم کرد.
اما تهیونگ توجهی نکرد و کنارش نشست ؛ دستشو به آرومی لای موهاش برد و نوازش کرد که با پس زدنش توسط جونگکوک کمی مکث کرد.
میدونست با کاراش خیلی به پسر کوچولوش سخت گرفته ولی از نظر خودش این بهترین کار بود.
به نوازش موهاش ادامه داد تا بالاخره صدای کمی از جونگکوک شنیده شد.
+ازت متنفرم
با حرفش حرکت انگشتاشو توی موهای جونگکوک متوقف کرد و بالاخره پسر کوچیکتر رو مجبور کرد بهش نگاه کنه.
+ازت متنفرم کیم تهیونگ؛ به...به همه میگی من یه آلفام...و بعدش جلوی همه...
ترجیح داد حرفشو نصفه ول کنه و نگاهشو از آلفای بدجنس روبروش بگیره.
تهیونگ روی آرنجش خم شد و کلشو از پشت به گردن جونگکوک رسوند و
ادامه در کامنت.
- ۱۱.۴k
- ۰۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط