خانزاده پارت

#خان_زاده #پارت38

ابرو بالا انداختم
_من واقعا احساس سرما نمیکنم چون عادت دارم.
خودش رو نزدیکم کشید.. دستش و به سمتم گرفت و گفت
_پس منم گرمم کن.
دستش و توی دستم گرفتم و به سمت لبم بردم و آروم ها کردم.
در حالی که نگاه از صورتم برنمی‌داشت گفت
_چرا انقدر سرخ و سفید میشی؟
بدون این‌که به چشماش نگاه کنم گفتم
_آخه یه جوری نگام میکنین.
معنادار پرسید
_چه جوری؟
_نمیدونم... یه جوری دیگه. من عادت به این نگاه ها ندارم.
_خوبه... چون فکر اینکه قبل من برای یکی دیگه سرخ و سفید شده باشی دیوونه کننده ست.
با کشیدن دستم دیگه اجازه نداد دستش و ها کنم.
در کمال تعجب سرش و روی پام گذاشت و با لذت چشماش و بست.
گفت
_با این سن نیم وجبیت اما مثل مامانا به آدم آرامش میدی.
دستم و لای موهای پرپشتش فرو بردم و گفتم
_با اینکه هر بار میخوام ازتون دوری کنم اما باز خودم و کنار شما میبینم.
چشماش و باز کرد و گفت
_دوری چرا؟
من من کردم
_درست نیست. ما خیلی با هم فرق داریم. شما...
نذاشت حرفم و بزنم
_ازت بزرگترم؟
_بحث این نیست.روابط تون..
_در اون مورد تفاوتی نداریم. بذار بهت یادآوری کنم داری برای دوست پسرت دلبری میکنی اینکه من اولینشم دلیل نمیشه فرقی با بقیه ی دخترهایی که باهام خوابیدن داشته باشی.


🍁 🍁 🍁
دیدگاه ها (۱۷)

#خان_زاده #پارت39با این حرفش روح از تنم بیرون رفت و لبم باز ...

#خان_زاده #پارت40کش و قوسی به تنم دادم و چشمام و باز کردم.نگ...

#خان_زاده #پارت37با دیدن منظره ی روبه روم چشمام برق زد.یه ر...

#خان_زاده #پارت36سری تکون داد و ماشین و روشن کرد.دو تا کوچه ...

بهم گفت, عشق ' مثل بازی می مونه. تو هر بازی یکی می بره یکی م...

جیمین فیک زندگی پارت ۹۵#

/ℛℐ𝒩𝒢 ℳ𝒜𝒮𝒦/ᴾᵃʳᵗ ¹⁰..کامنتا

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط