love Between the Tides
love Between the Tides⁹
(موفق شدن در قدم اول)
تهیونگ: «برو.»
با عجله از کلاس بیرون رفتم و در دستشویی صورتم را شستم. خوندماغم پس از چند دقیقه بند آمد. سردرد شدید داشتم و حس میکرد تمام مغزم از کار افتاده است.
بعد از چند دقیقه به کلاس برگشتم. تلاش کردم آرام به سمت صندلی بروم، اما کمکم داشتم تار میدیدم. کف دستهایم عرق کرده بود.
تهیونگ: «خانم پارک، مطمئن هستید خوب هستید؟»
ا/ت:«بله… خوبم.»
همینکه میخواستم بنشینم، دیگر نتوانستم خودم را کنترل کنم. دنیا کامل سیاه شد....
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــکلینیک دانشگاه...
نیم ساعت بعد با صدای خشخش آرام و بوی مواد ضدعفونیکننده به هوش آمدم. بالای سرم یک خانم پرستار، لیا، و در نهایت، استاد ریاضی، ایستاده بودند.
تهیونگ: «خانم پارک، حالت خوبه؟»
ا/ت: «آره… خوبم.»
پرستار: «بخاطر کمخوابی و افت فشار غش کردی. خیلی باید مراقب باشی.»
لیا: «خیلی این روزها به خودت سخت میگیری، ا/ت.»
تهیونگ:«برای چی؟ امتحان دارید؟»
لیا: «نه. بخاطر ریاضی. گفته میخواد سعی کنه ریاضی رو یاد بگیره و این چند روز اصلاً نخوابیده.»
تهیونگ به ا/ت نگاه کرد.
تهیونگ: «ریاضی به این آسونی نیست که شبها نخوابی و سلامتیات رو به خطر بندازی.» او سپس به پرستار و لیا نگاه کرد
تهیونگ:«خانم دکتر و خانم کانگ، اجازه میدید من چند لحظه تنها با ایشون صحبت کنم؟»
پرستار: «حتماً.»
لیا نگاه نگران خود را به ا/ت انداخت و همراه پرستار از اتاق خارج شد.
ا/ت: «آقای کیم، من حالم خوبه.» ا/ت سعی کرد بلند شود، اما تهیونگ مانع شد.
تهیونگ: «باید استراحت کنی. من کلاسم رو یک ساعت پیش شروع کردم، اما… اولین باره میبینم کسی بخاطر ریاضی خوندن غش کرده.»
ا/ت:«من بهتون گفتم استاد. واقعاً دوست دارم ریاضی یاد بگیرم. من هرچقدر با کتابهای دیگه تلاش میکنم، متوجه نمیشم. ولی… سر کلاس شما، بیشتر از بقیه متوجه میشم. برای همین اینطور تلاش کردم.»
تهیونگ: نفس عمیقی کشید.
تهیونگ:«خوشحالم این رو میشنوم خانم پارک. باشه، قبوله.»
ا/ت: (چشمانش گرد شد) «واقعاً؟»
تهیونگ: «چون علاقهی شما به ریاضی اینقدر زیاده که سلامتیت رو بخاطرش به خطر میندازی… من نمیتونم جلوی این اشتیاق رو بگیرم. برات کلاس خصوصی میذارم.»
ا/ت: «وایی! خیلی ممنونم استاد!»
تهیونگ: «البته این قضیه کلاسهای خصوصی بین خودمون دو تا میمونه. من عموماً این کارها رو نمیکنم. اگر کسی پرسید، بگو در حال مطالعه با نماینده یا دوستانت هستی. باشه؟»
ا/ت: «آها. بله، حتماً. قول میدم.»
#فیک
#سناریو
#taehyung
#تهیونگ
#فیکشن
#رمان
#عشق_بین_جزر_و_مد
(موفق شدن در قدم اول)
تهیونگ: «برو.»
با عجله از کلاس بیرون رفتم و در دستشویی صورتم را شستم. خوندماغم پس از چند دقیقه بند آمد. سردرد شدید داشتم و حس میکرد تمام مغزم از کار افتاده است.
بعد از چند دقیقه به کلاس برگشتم. تلاش کردم آرام به سمت صندلی بروم، اما کمکم داشتم تار میدیدم. کف دستهایم عرق کرده بود.
تهیونگ: «خانم پارک، مطمئن هستید خوب هستید؟»
ا/ت:«بله… خوبم.»
همینکه میخواستم بنشینم، دیگر نتوانستم خودم را کنترل کنم. دنیا کامل سیاه شد....
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــکلینیک دانشگاه...
نیم ساعت بعد با صدای خشخش آرام و بوی مواد ضدعفونیکننده به هوش آمدم. بالای سرم یک خانم پرستار، لیا، و در نهایت، استاد ریاضی، ایستاده بودند.
تهیونگ: «خانم پارک، حالت خوبه؟»
ا/ت: «آره… خوبم.»
پرستار: «بخاطر کمخوابی و افت فشار غش کردی. خیلی باید مراقب باشی.»
لیا: «خیلی این روزها به خودت سخت میگیری، ا/ت.»
تهیونگ:«برای چی؟ امتحان دارید؟»
لیا: «نه. بخاطر ریاضی. گفته میخواد سعی کنه ریاضی رو یاد بگیره و این چند روز اصلاً نخوابیده.»
تهیونگ به ا/ت نگاه کرد.
تهیونگ: «ریاضی به این آسونی نیست که شبها نخوابی و سلامتیات رو به خطر بندازی.» او سپس به پرستار و لیا نگاه کرد
تهیونگ:«خانم دکتر و خانم کانگ، اجازه میدید من چند لحظه تنها با ایشون صحبت کنم؟»
پرستار: «حتماً.»
لیا نگاه نگران خود را به ا/ت انداخت و همراه پرستار از اتاق خارج شد.
ا/ت: «آقای کیم، من حالم خوبه.» ا/ت سعی کرد بلند شود، اما تهیونگ مانع شد.
تهیونگ: «باید استراحت کنی. من کلاسم رو یک ساعت پیش شروع کردم، اما… اولین باره میبینم کسی بخاطر ریاضی خوندن غش کرده.»
ا/ت:«من بهتون گفتم استاد. واقعاً دوست دارم ریاضی یاد بگیرم. من هرچقدر با کتابهای دیگه تلاش میکنم، متوجه نمیشم. ولی… سر کلاس شما، بیشتر از بقیه متوجه میشم. برای همین اینطور تلاش کردم.»
تهیونگ: نفس عمیقی کشید.
تهیونگ:«خوشحالم این رو میشنوم خانم پارک. باشه، قبوله.»
ا/ت: (چشمانش گرد شد) «واقعاً؟»
تهیونگ: «چون علاقهی شما به ریاضی اینقدر زیاده که سلامتیت رو بخاطرش به خطر میندازی… من نمیتونم جلوی این اشتیاق رو بگیرم. برات کلاس خصوصی میذارم.»
ا/ت: «وایی! خیلی ممنونم استاد!»
تهیونگ: «البته این قضیه کلاسهای خصوصی بین خودمون دو تا میمونه. من عموماً این کارها رو نمیکنم. اگر کسی پرسید، بگو در حال مطالعه با نماینده یا دوستانت هستی. باشه؟»
ا/ت: «آها. بله، حتماً. قول میدم.»
#فیک
#سناریو
#taehyung
#تهیونگ
#فیکشن
#رمان
#عشق_بین_جزر_و_مد
- ۳۰.۲k
- ۱۵ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط