عروسفراری

#عروس_فراری 🤍👀
Part: ⁴⁰

اروم برا خودم گریه میکردم که یکی نشست پیشم ...یه نیم نگاهی کردم که تهیونگ بود! ....
خواستم بلند شم که  گرفت از دستم! ...

تهیونگ: یه لحظه بشین! ...

دوباره نشستم ....

تهیونگ: من واقعا متأسفم...راستش عصبانی بودم و رفتارم دست خودم نبود! .... میشه بِبَخشیم؟!

ویو تهیونگ:
ات اروم اومد سمتم و بغلم کرد....

ات: میبخشم!
تهیونگ: ممنون...

اروم بغلش کردم ....چند مین همون جور تو بغل موند و بعد اروم از تو بغلم دراومد و زل زد به صورتم ....

ات: تهیونگ!
تهیونگ: هوم؟!
ات: تو اگه یکی رو دوست داشته باشی ...چجوری بهش اعتراف میکنی؟!
تهیونگ: چرا یهو همچین چیزی پرسیدی؟!
ات: آممم...تو جواب بده حالا!
تهیونگ: خب ...من زیاد رمانتیک بازی بلند نیستم ...
ات: پس چطوری به جیا اعتراف کردی؟!
تهیونگ: خب ....اون گفت دوسم داره منم گفتم منم دوست دارم بعد اره دیگه اینجور شد که فهمیدیم که هم دیگه رو دوست داریم! ....راستش من بهش اعتراف نکردم!
ات: هااا...
تهیونگ: چیه خب...
ات: بلند شو برو ....

با لگد زدم بهش که پخش زمین شد ‌‌‌‌....

ات: اروم زدم آقای نسبتا قوی!

ولی خدایی اروم نزدم!
از جام بلند شدم و رفتم پایین ....

ات: جونکوکککک....
جونکوک: هااا...(با دهنه پر)
ات: باز داری کوفت میکنی کهههه....
جونکوک: الان که تهیونگ جایی گیر نکردههههه!
ات: گگگگگ....(عداش رو دراورد)

رفتم نشستم کنار جونکوک ‌....

جونکوک: چه زود مودت عوض شد !
ات: هااا....
جونکوک: چند دقیقه پیش داشتی سره سیلی که تهیونگ بهت زد عر میزدی بعد الان رفتی تهیونگ رو بغل کردی هوق ...حالم خورد ...اصلا چرا باید تهیونگ رو بغل کنی ! شما هنوز ازدواج نکردین که !!
ات: مگه قرار بود بکنیم!

یهو غذا پرید تو گلوش ...

جونکوک: نه نه خب منظور این‌ نبود...
ات: هاا پس منظورت چی بوددد(گرفت از موهای جونکوک )
جونکوک: آخ آخ ول کن‌...موهام کند ول کن ...آخخخ ول کن....

موهاش رو ول کرد و تکیه دادم به مبل‌...

ات: دیگه چرت و پرت نمیگی هااا!
جونکوک : باشه بابا...

از جام بلند شدم و رفتم آشپزخونه....یه لیوان آب خوردم و برگشتم که دیدم جونکوک و تهیونگ جلو در بودن و کای داشت یه چیزی بهشون میگفت....
اروم رفتم سمت مبل و نشستم...بعد چند مین کای رفت و تهیونگ رفت طبقه بالا.....جونکوک اومد سمت مبل ....

ات: کای چی میگفت؟!
جونکوک: از تهیونگ جونت بپرس!
ات: میگیرم میزَنَمِتا !
جونکوک: خب باباااا ...میگفت فردا بار بری داریم...
ات: هوم..توهم میری؟!
جونکوک: اوهوم....
ات: پس من خونه‌ تنها می مونم؟!
جونکوک: فکر کنم...

ادامه دارد....

حمایت فراموش نشه هاااا😁💖
دیدگاه ها (۲۳)

#عروس_فراری 🤍👀Part: ...آخرفردا صبح : اروم تو حیاط قدم میزدم ...

معرفی رمان : نباید عاشق میشدم 🥂ژانر: عاشقانه،،هیجانی،،رازآلو...

#عروس_فراری 🤍👀Part: ³⁹تهیونگ: هوم؟!جونکوک : راستش این قضیه ی...

#عروس_فراری 🤍👀Part: ³⁸تهیونگ: حالِت خوبه؟!جونکوک: آااا راست ...

"شراب سرخ" Part: ¹⁰ویو جناجونگی: چته هیون....هیون؟ ...هیون د...

و تهیونگ سوار ماشین میشه و اب و مسکن رو بهت میده تهیونگ: بیا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط