در انتهای کوچه ایکاشانه دارد یار من

در انتهای کوچه ای،کاشانه دارد یار من؟
روی نگاهش یک بغل،پروانه دارد یار من؟
از بس که من با دیدنش،مستِ نگاهش میشوم؟
انگار در چشمان خود،میخانه دارد یار من؟
یک دسته گل،وقتیکه میخندد،نشیند بر لبش؟
گویی که در لبخند خود،گلخانه دارد یار من؟
شبها شرابم چشم او ،صد ناز دارد خشم او؟
از جام چشمش باده در،پیمانه دارد یار من؟
گر'مِی'پرستی میکنم،با یار مستی میکنم؟
در عاشقی،چون شیوه ای،مستانه دارد یار من؟
پنداشتم در کیش او،جایی ندارد دلبری؟
دیدم که در هر شهر و دِه،بتخانه دارد یار من؟
من عاشقم، دیوانه ام،گویند من مستم ولی؟
چون من کجا یک عاشقی،دیوانه دارد یار من؟
مشهور شد در دلبری،با طلعت چشمان خود؟
در تار مژگانش هزار،افسانه دارد یار من..؟
دیدگاه ها (۲)

آهسته زمان رفته و برگشت نداردخوب و بدمان رفته و برگشت ...

تازه فهمیدم که با مردم..... مدارا مشکل است.!!!!!!زندگی کردن ...

هرجا دلی گرفتاشکی ریخت.بغضی ، گلوی احساس را فشردشعر در من مت...

دلتنگتم بابایی خیلی دلتنگ کاش همه قدرپدرو مادراشون این گوهره...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط