part

part:³

شب، وقتی همه خواب بودن، صدای شیشه شکستن و قدم‌های سنگین تو خونه پیچید. دشمنان خانواده به خونه حمله کرده بودن.
آ.ت تازه داشت چشمشو باز می‌کرد که دید در اتاق مخفی شکسته شد و چند نفر با ماسک وارد شدن. قلبش مثل طبل می‌زد و ترس تمام وجودش رو پر کرده بود.


لینو سریع جلوی در اومد و با هر حرکتی، دشمنان رو عقب می‌زد. ولی یکی ازشون با خشونت آ.ت رو گرفت و کشید بیرون. آ.ت جیغ زد: «لینو! کمکم کن!»
لینو دستشو دراز کرد، اما نتونست مانع بشه. اون لحظه، فهمید که دشمنان فقط نمی‌خوان ترس ایجاد کنن، بلکه می‌خوان آ.ت رو بدزدن.



آ.ت رو با زور به یه ماشین بردن و به جنگل دوردست منتقل کردن. مسیر طولانی بود و هر تکون ماشین، درد و وحشت بیشتری بهش می‌داد. اما آ.ت یه چیزو می‌دونست: لینو و بقیه پسرا مافیا هر طور شده، پیداش می‌کنن.
در دلش قسم خورد که زنده بمونه و هر راهی که بتونه، فرار کنه.


آ.ت روی صندلی ماشین نشسته بود، دستاشو مشت کرده بود و نفس‌های کوتاه می‌کشید. بیرون تاریکی مطلق بود، صدای جیرجیر ماشین و جنگل، حس وحشتناکی بهش می‌داد.
ولی یه چیزی تو دلش روشن بود: لینو هرگز رهاش نمی‌کنه و این تنها چیزی بود که امیدش رو زنده نگه می‌داشت…


یذره حمایت کنین بد نمیشه ها❤️🍓
دیدگاه ها (۲)

part:⁴ آخرلینو و بقیه‌ی پسرا، وقتی فهمیدن آ.ت دزدیده شده، بل...

🎀💍

part:²گلوله‌ها تو خونه پیچید و آ.ت قلبش تند می‌زد. لینو دستش...

part:¹ا.ت همیشه سعی می‌کرد احساسش نسبت به پسر عمه‌اش، لینو، ...

✨درخواستی از ران (تک پارتی) ✨موضوع: وقتی قهر میکنه و از خونه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط