چشم می گذارم

چشم می گذارم

می شمارم آخرین نفسهایم را

قایم می شوی...

خوب می دانم کجای سینه ی منی

اما هربار دلم خواسته از من ببری...

چشم می گذاری

خودم را گم می کنم جای همیشگی ـ داخل کمد لباسهایت ـ

در آغوش پیراهنی با دکمه های باز

جایی که هیچ وقت نخواهی پیدایم کنی تا خوابم ببرد...

گاهی می ترسم از تاریکی!

چشم از من برندار...!

 

# عاشقانه ...
دیدگاه ها (۲)

آمدی ... پنجره ای رو به جهانم دادیماه را در شبِ این خانه نشا...

هر چند از تو خاطرم آزرده باشدبگذار لبخندت دلم را بُرده باشد ...

پر از غم و غزلم...گوشه گوشه "منزوی" ام دچار ابری تا اطلاع ثا...

هرچند پیش روی تو غرق خجالتندچشمان این غریبه فقط با تو راحتند...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط