قسمت اول پارت اخر

قسمت اول پارت اخر
دوروز بعد

نگاه دیگه ای به خودم تو اینه انداختم که مساوی شد باباز شدن در توسط رزی انگار اونم حاضر شده بود ،لبخندی زد و گفت :
حاضری ؟ لی پایین منتظرمونه
به سمتش قدم برداشتم و گفتم :
رز کاشکی مامانم انقدر زود ترکم نکرده بود وقتی صدای بابا رو میشنوم تحمل این شرایط برام سخت میشه
منو کشید تو بغلش و دم گوشم گفت:
مگه من مردم مامانت نیست من که هستم
ازش جدا شدم و گفتم :
رز اروم نیستم نمیتونم باشم
نمیدونم رو چی مسمم اما جدی گفت :
خودم میدونم چیکار کنم تو فعلا بیا بریم
به سمت ماشین لی رفتیم که بادیدن ما لبخند بزرگی زد و گفت :
چه عجب خانوما تشریف فرما شدن
خندمو کنترل کردم و بارزی سوار ماشین شدیم قرار بود جان و الینا هم بهمون ملحق بشن .لی یه بازیگر و خواننده درجه یک بود اما وقتی کنار رز قرار می گرفت شخصیت دوست داشتنی و مهربونشو بیشتر نشون میداد .باگفتن رسیدیم لی از فکر بیرون اومدم وپیاده شدیم پارک کویین الیزابت زیباییش غیر قابل توصیفه به سمت کافه ی داخل پارک رفتیم و جان و لی میز شیش نفره ای رو برای نشستن انتخاب کردن ابروهام بالا پریدیه صندلی اضافه بود ،رز خنده ای کرد و گفت :
فضاش بهتره خوب
نشستیم سرمیز و صندلی کنار من خالی بود نگاهم و بین هر چهارتاییشون چر خوندم دیگه واقعا داشتم کلافه میشدم لی و جان به تمام معنا از الینا و رز پذیرایی میکردن و اصلا متوجه حضور من نبودن پوفی کردم و با حرص گفتم :
انگار نه انگار منم اینجا ما
رز نیش خند مرموزی زد و گفت :
ماکه نگفتیم تو تنها بمونی هان ؟!
الینا و پسرا با خنده حرفشو تایید کردن رزی از هرراهی برای حرص دادنم استفاده میکرد کلافه از جام بلند شدم به بیرون کافه رفتم شاید کمی پیاده روی تو این پارک زیبا ارومم میکرد درست پشت کافه درخت های زیادی وجود داشت که مسیر اروم و خلوت دلنشینی رو ساخته بود اروم اروم انقدر دور شدم که وقتی برگشتم و نگاهی به پشت سرم انداختم کافه از دیدم محو شده بود فقط به ی چیزی فکر میکرم اینکه این زندگی قرار بود به کجا کشیده بشه و اینکه جین میخواد تا کی با کاراش باعث دور شدن من از تنها تکیه گاه زندگیم باشه ؟!
نفس عمیقی کشیدم که باشنیدن صدایی ترسیده از درختی که بهش تکیه داده بودم جدا شدم و جلو تر رفتم :
بسه تمومش کن تا کجای میخوای این بازی و ادامه بدی و مثل ی اسباب بازی باهام بازی کنی اسم خودتو گذاشتی خدا ،از این درد دیگه خسته شدم از این ادما ، میخوام واسه خودم زندگی کنم من ...
به نفس نفس افتاده بود وبا فریادی که از درد کشید ناخوداگاه به سمتش دویدم داشت می افتاد که دستم و به دور شونه های پسرکی که درد میکشید گذاشتم و مانع از افتادنش شدم این پسر کی بودو اینجا چیکار میکرد؟سوالی بود که نمیشدبهش فکرکرد...
دیدگاه ها (۷)

قسمت دوم پارت یکموهای لخت و نم دارش روی پیشونیش ریخته بود و ...

قسمت دوم پارت دومهمه چی به سرعت می گذشت وماشین امبولانس بابی...

قسمت اول پارت سوممامان مامان تقصیر منه مگه نه مامان توراخدا ...

قسمت اول .پارت دوم سرم رو با تعجب بلند کردم که نگاهم با پسری...

زور و عشق پارت ۷

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط