پارت ۲۱ و ۲۲ قرارع عجب چیزی بشن🗿🍵
꧁پارت ۲۰꧂
وقتی هوتوکه، ایری و کاگتوکی رو به کلاس خالی میبره تمام اتفاقات و تصادف امروز رو دقیق برای ایری و کاگتوکی تعریف میکنه
ایری از شوک جلویه دهنشو میگیره
ایری: "وای... باورم نمیشه... یومه صحنه وحشتناکی رو دیده و از لبه مرگ برگشته... حتا تصورش ترسناکه"
درحالی کاگتوکی هم مثل یومه شوکه شده زبونش بند میاد و نمیتونه جمله ای با کلمات خوب درست کنه
کاگتوکی: "یومه... "
هوتوکه: "حالا فهمیدید؟ یومه از ترس خشکش زده بود و نمیتونست حرکت کنه، من اوردمش... و اینکه باید یه کاری کنیم تا خوشحال بشه... اون دوست ماست نمیتونیم همینجوری رهاش کنیم! ما بای_"
ایری: "من جورش میکنم! "
ایری حرف هوتوکه رو قطع میکنه و با جدیت کلمات رو کنارهم میچینه
ایری: "من مبصر کلاس هستم و مورد توجه معلم و دانش اموزا! پس قراره از قدردتم استفاده کنم یه شوک شادی برایه یومه بسازم!... چیز نه یعنی بسازیممم"
هوتوکه و کاگتوکی از طغیان ناگهانی ایری تعجب میکنن
ایری: "کاگتوکی! بگو ببینم امروز هوا چطوره؟ "
کاگتوکی:"عام... خب، تقریبا یک ساعت بارون پیش بینی شد_"
ایری: "عالیه!، هوتوکه! بگو ببینم زنگ اخر چه کلاسی داریم؟ "
هوتوکه: "هنر... اما فک کنم باید مجسمه درست کنیم"
ایری"خب من میتونم معلم رو راضی کنم تا نیم ساعت اخر رو بزاره زیر بارون برقصیم"
کاگتوکی: "هاع؟ چی... ایری یکم عجیب نیست که چهار نفره زیر بارون برقصیم؟ "
ایری: "نه نه اشتباه نکن کاگتوکی کل کلاس میریم زیر بارون میرقصیم خیلی قراره خوش بگذره "
هوتوکه: "ایری دقیقاً میخوای چطوری معلم و بچهها رو راضی کنی؟ "
ایری: "اونش با منه! شما ها اسپیکر یا یه چیزی برایه اهنگ پیدا کنید بقیه کار هارو من حل میکنم! "
ایری مکث میکنه و رو به کاگتوکی میکنه
ایری: "کاگتوکی ازت میخوام که یومه رو چند دقیقه قبل از اینکه معلم بیاد سرگرم کنی تا من با بچه هایه کلاس حرف بزنم"
کاگتوکی: "خب... باشه... بچه ها دارن میان پس من رفتم"
بچها وارد کلاس میشن و درحالی که کاگتوکی به سمت یومه رفت روبه رویه یومه ایستاد و خم شد...اما چهره یومه مثل یک جنازه بود
(ادامه دارد)
وقتی هوتوکه، ایری و کاگتوکی رو به کلاس خالی میبره تمام اتفاقات و تصادف امروز رو دقیق برای ایری و کاگتوکی تعریف میکنه
ایری از شوک جلویه دهنشو میگیره
ایری: "وای... باورم نمیشه... یومه صحنه وحشتناکی رو دیده و از لبه مرگ برگشته... حتا تصورش ترسناکه"
درحالی کاگتوکی هم مثل یومه شوکه شده زبونش بند میاد و نمیتونه جمله ای با کلمات خوب درست کنه
کاگتوکی: "یومه... "
هوتوکه: "حالا فهمیدید؟ یومه از ترس خشکش زده بود و نمیتونست حرکت کنه، من اوردمش... و اینکه باید یه کاری کنیم تا خوشحال بشه... اون دوست ماست نمیتونیم همینجوری رهاش کنیم! ما بای_"
ایری: "من جورش میکنم! "
ایری حرف هوتوکه رو قطع میکنه و با جدیت کلمات رو کنارهم میچینه
ایری: "من مبصر کلاس هستم و مورد توجه معلم و دانش اموزا! پس قراره از قدردتم استفاده کنم یه شوک شادی برایه یومه بسازم!... چیز نه یعنی بسازیممم"
هوتوکه و کاگتوکی از طغیان ناگهانی ایری تعجب میکنن
ایری: "کاگتوکی! بگو ببینم امروز هوا چطوره؟ "
کاگتوکی:"عام... خب، تقریبا یک ساعت بارون پیش بینی شد_"
ایری: "عالیه!، هوتوکه! بگو ببینم زنگ اخر چه کلاسی داریم؟ "
هوتوکه: "هنر... اما فک کنم باید مجسمه درست کنیم"
ایری"خب من میتونم معلم رو راضی کنم تا نیم ساعت اخر رو بزاره زیر بارون برقصیم"
کاگتوکی: "هاع؟ چی... ایری یکم عجیب نیست که چهار نفره زیر بارون برقصیم؟ "
ایری: "نه نه اشتباه نکن کاگتوکی کل کلاس میریم زیر بارون میرقصیم خیلی قراره خوش بگذره "
هوتوکه: "ایری دقیقاً میخوای چطوری معلم و بچهها رو راضی کنی؟ "
ایری: "اونش با منه! شما ها اسپیکر یا یه چیزی برایه اهنگ پیدا کنید بقیه کار هارو من حل میکنم! "
ایری مکث میکنه و رو به کاگتوکی میکنه
ایری: "کاگتوکی ازت میخوام که یومه رو چند دقیقه قبل از اینکه معلم بیاد سرگرم کنی تا من با بچه هایه کلاس حرف بزنم"
کاگتوکی: "خب... باشه... بچه ها دارن میان پس من رفتم"
بچها وارد کلاس میشن و درحالی که کاگتوکی به سمت یومه رفت روبه رویه یومه ایستاد و خم شد...اما چهره یومه مثل یک جنازه بود
(ادامه دارد)
- ۴.۵k
- ۲۴ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط