رویای بزرگ

رویای بزرگ
#part6

رفتیم خونه، خسته و کوفته رفتم بالا در اتاقو باز کردم و خودمو انداختم رو تخت کل روز رو مرور کردم یاد هدیه داداشم افتاد خیلی خوشحال شدم ولی حیف که کمپانی ها قبولم نکردن


بلند شدم و برقو روشن کردم و به سمت کمد رفتم لباسامو عوض کردم و رفتم جای میز ارایش تا ارایشم رو پاک کنم اما با یک جعبه مواجه شدم

یادم افتاد هدیه رستا س رفتم بازش کردم
هفته پیش با رستا رفته بودیم بیرون و من از یه ست لباس که همراهش کفش هم بود خوشم اومد اما چون تازه لباس گرفته بودم اجازه خرید اونو نداشتم رستا اونو برام خریده بود.


خیلی خوشحال شدم ته جعبه یه نامه بود بازش کردم ...

_پریای عزیزم میدونم چه آروز های بزرگی داری و امید وارم بهشون برسی ولی میخوام بهم یه قول بدی که اگه حتی معروف هم شدی که حتماً میشی منو هیچ وقت فراموش نکنی ...
من همیشه پشتتم هیچ وقت تسلیم نشو


با حرفاش گریم گرفت


رفتم و گوشیمو برداشتم و بهش پیام دادم

+ رستا عزیزم تو همیشه بهترین دوست من بودی و هستی من هیچ لطف هایی که تو بهم کردی رو یادم نمیره...

اینم پارت ۶ امید وارم خوشتون بیاد😉
دیدگاه ها (۰)

رویای بزرگ#part7از خواب بیدار شدم و عکسای دیروز رو تو پیجم گ...

رویای بزرگ#part8حدود یک هفته ای از ماجرای اون پیام میگذشت ول...

رویای بزرگ#part5خیلی دلم برات تنگ شده بود داداش پارسا چرا نی...

رویای بزرگ#part4چیزی شده دخترم؟از آینه وسط نگاهی بهش انداختم...

اسلاید اول و دوم و سوم استایل و مدل مو و عکس اسوری هاش و لبا...

جیمین فیک زندگی پارت ۷۴#

سفید تر از برف :)(: سیاه تر از خاکستر p7

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط