پارت اول بخش دو

جیمین اخمی کرد و گفت: پس من چی هستم ؟ یونگی گفت: من باور نمیکنم که تو فرشته الهی هستی ، شاید مامانم تورو فرستاده یا اصلا در اتاقم بودی و پنهان شده بودی تا وقتی که من بیام . جیمین گفت: من تازه رسیدن سطح زمین اومدم اتاقت . یونگی گفت: اگه این طوره ، ثابت کن که فرشته الهی هستی. جیمین سری به عنوان تأسف تکان داد و گفت: باشه ، باشه ، چیکار کنم؟ یونگی یکم فکر کرد و گفت: بهم بگو چند دقیقه بعد چه اتفاقی میوفته و واکنش من چیه . جیمین لبخند زد و گفت: بگم متاجب میشی ، قراره چند دقیقه بعد عروسکی که ۱۰ سال پیش گمش کرده بودی رو از کشوی میز تحریرت پیدا کنی ، واکنشت هم ناخودآگاه داد میزنی و میخندی . یونگی لبخند تمسخرآمیزی به جیمین زد و گفت: مسخره است ، من اون عروسک رو کلا گم کردم چطور ممکنه . همانطور که حرف میزد ناخودآگاه سمت میز تحریر رفت و کشو رو باز کرد ، عروسک رو دید و خوشحال شد و داد زد و خندید ، روبه جیمین کرد و گفت: ببین عروسکم . یهو متوجه شد که حرف جیمین درست بود و همان اتفاق افتاد ، در جا خشکش زد و حرفی نزد، جیمین لبخندی زد و گفت: الان باور کردی؟ یونگی سرش رو پایین انداخت و گفت: اره ، تو واقعا یه فرشته الهی هستی ، معذرت می‌خواهم. جیمین گفت: اشکالی ندارد ، عادت کردم ، هم منم جای تو بودم همین کار رو انجام میدادم ، نمیشه به هر کسی در این زمونه اعتماد کرد . یونگی گفت: جریان رو که فهمیدی درسته؟ جیمین سری به نشان تعیید تکان داد و گفت: اره ، ولی الان نگران نباش ، یکم الان بخواب تا آروم بشی ، همه چی حل میشه ، خودم یکم بعد بیدارت میکنم. یونگی تشکر کرد و روی تختش دراز کشید و خوابید ، از نظر جیمین این پسره واقعا خوشگل و مظلوم بود ، جیمین حس میکرد از پسره خوشش اومده ، اما این حس رو در میان کسانی که بهش نازل شده بود اولین بار بود حس میکرد و براش عجیب بود ، یونگی هم همین حس را نسبت به جیمین داشت ولی حرفی نمی‌زن.

سلام دوستان
پارت اول 🩵
دیدگاه ها (۰)

پارت دوم:داستان از دیدگاه یونگی: سوار قطار شد و به کوپه خودش...

پارت سوم:داستان از دیدگاه یونگی: بعد یک روز به دگو رسیدند ، ...

پارت اول بخش یک

فیک عشق شیرین

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط