حبیب آقا نه کافه رفته است نه کتاب خوانده است و نه سیگار

حبیب آقا، نه کافه رفته است، نه کتاب خوانده است و نه سیگار برگ برلب گذاشته و کلاه کج بر سر.

نه با فیلم تایتانیک گریه کرده است و نه ولنتاین میداند چیست.

اما صدیقه خانم که مریض شد، شبها کار میکرد و صبحها به کار خانه میرسید.

در چشمانش خستگی فریاد میزد، خواب یک آرزو بود. اما جلوی بچه ها و صدیقه خانوم ذره ای ضعف بروز نمیداد.

حبیب آقا عشق را معنا میکرد، نمایش نمیداد
دیدگاه ها (۳۹)

دلم هـوای تـو را دارد..خــدا کند راست باشد که میگویند،دل به ...

بالاخره بابای کیمیا رو پیدا کردم:).......................رفت...

توییتر امروز حساب کسانی را که درباره حاج قاسم#سلیمانی توییت ...

حالـَـــــــــم را وَقتــــــــــــی میفَهمــــــی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط