پاییز آرام آرام آماده رفتن می شد

🧡🍂






پاییز ، آرام آرام آماده رفتن می شد ...
رنگ انار ، عطر باران ، طعم خرمالو و
آواز برگهای زرد و نارنجی را جمع کرد و
توی بقچه اش گذاشت .
گفتم : اینها را به یادگار بگذار !
گفت : خاطراتم ، یادگاری هایی ابدی است !
برای بدرقه اش ، آب و آداب آوردم .
کاسه آب را که پشت سرش خالی کردم ،
گفتم :
تو را به جان یلدا ، بازگرد ...
برگشت ، نگاهم کرد و رفت ...
قطره ای گونه ام را نوازش کرد ؛
واپسین باران پاییزی بود
آخرین ارمغان این فصل عاشقانه ...✍️🏻📷

#میم_خاکباز



#آرامکده


نگاشــــــته شده در:۱۴۰۲/۹/۲۵. ♥️۱۰:۰۸


💌👒 ⌈ #مستاجرِخدا
دیدگاه ها (۰)

🧡🍂#یا‌حضرت‌مـــــادر ▪️خبر از یک زن بیمار▪️شود میمیرم▪️مادری...

🧡🍂وقتی دوستت دارم رادر جانم هجی میکنیمیان واژه ها پر میگیرمن...

🧡🍂دیر آمدی حضورم .... تاریخِ شکست خورده ایست از شب از آفتاب ...

🧡🍂.تـو به یک رنگین کمانبه یک پنجره پُر از عطرِ بـارانتـو به ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط