برای رضا امیرخانی عزیز دعا کنید
آقای نویسنده
وقتی که خبر رسید دچار سانحه شدی، ترس وجودمان را فتح کرد. نه از ترسِ از دست دادنِ تو، از ترسِ اینکه ناگهان یکی از شجاعترین و خلاقترین آدمهای این سرزمین، همینجوری بیمقدمه بخوابد و دیگر بلند نشود. ولی خب، تو #رضا_امیرخانی هستی؛ همان کسی که هیچوقت طبق پیشبینیِ دیگران زندگی نکرده.
تو همیشه همینطور بودی: کسی که مرزها را با کنجکاوی میشکافت، نه با ترس. همانطور که در «منِ او» با کلمات شیرجه زدی توی عمقِ یک عشقی عجیب و فرم را زیر و رو کردی، همانطور که در «ارمیا» رفتی وسط زخمهای یک ملت و نترسیدی، همانطور که در «جانستان کابلستان» به جاهایی رفتی که خیلیها حتی اسمش را با احتیاط میگویند.
و بعد، وقتی همه فکر میکردند دیگر جایی برای ماجراجویی نمانده، رفتی به پیونگیانگ به کرهی شمالی. همان کشوری که حتی برای دیپلماتها هم ورودش سخت است، تو به عنوان یک نویسندهی ایرانی رفتی و کتابی نوشتی به اسم «نیمدانگ، پیونگیانگ».
اینها فقط کتابهای تو نیستند؛ نشانهای برای وجود یک نویسنده متفاوتند. تو دنبال تجربهی واقعی میگردی؛ تجربهای که بتوانی دردش را حس کنی و بعد بنویسی.
ما میدانیم دو صباح دیگر تو بههوش میآیی و روی تخت بیمارستان یک لبخند زیرلبی میزنی و با خودت میگویی«این هم تجربهی تازهای بود» چون تو از آنهایی هستی که درد را هم تبدیل به روایت میکنی. ما ایمان داریم که تو هم به زودی مثل مرتضی مشکات «از به» حتی با ویلچر هواپیما را روی باند فرودگاه مینشانی و این تجربه را هم به سلامت پشت سر میگذاری.
آقای نویسنده، زود خوب شو. نه فقط چون دلمان برای نوشتههایت تنگ میشود، بلکه چون این کشور هنوز به آدمهایی مثل تو نیاز دارد؛ به کسی که هم جرأت پرواز دارد، هم عمق نگاه. کسی که تهوّر و تأمل را با هم در یک جسم و یک روح جمع کرده؛ ترکیبی که این روزگار به شدت کم دارد.
برخیز و دوباره بال باز کن؛ چه با قلم، چه با موتور، چه با پاراگلایدر. آسمان هنوز برایت جا دارد، کلمات هنوز منتظرند، جادهها هنوز صدایِ چکمههایت را نشنیدهاند.
همهی ما امروز برایت دعا میکنیم، برای سلامتیِ کاملت، برای اینکه دوباره ببینیمات در حالِ پرواز؛ همانجایی که همیشه بودی.
وقتی که خبر رسید دچار سانحه شدی، ترس وجودمان را فتح کرد. نه از ترسِ از دست دادنِ تو، از ترسِ اینکه ناگهان یکی از شجاعترین و خلاقترین آدمهای این سرزمین، همینجوری بیمقدمه بخوابد و دیگر بلند نشود. ولی خب، تو #رضا_امیرخانی هستی؛ همان کسی که هیچوقت طبق پیشبینیِ دیگران زندگی نکرده.
تو همیشه همینطور بودی: کسی که مرزها را با کنجکاوی میشکافت، نه با ترس. همانطور که در «منِ او» با کلمات شیرجه زدی توی عمقِ یک عشقی عجیب و فرم را زیر و رو کردی، همانطور که در «ارمیا» رفتی وسط زخمهای یک ملت و نترسیدی، همانطور که در «جانستان کابلستان» به جاهایی رفتی که خیلیها حتی اسمش را با احتیاط میگویند.
و بعد، وقتی همه فکر میکردند دیگر جایی برای ماجراجویی نمانده، رفتی به پیونگیانگ به کرهی شمالی. همان کشوری که حتی برای دیپلماتها هم ورودش سخت است، تو به عنوان یک نویسندهی ایرانی رفتی و کتابی نوشتی به اسم «نیمدانگ، پیونگیانگ».
اینها فقط کتابهای تو نیستند؛ نشانهای برای وجود یک نویسنده متفاوتند. تو دنبال تجربهی واقعی میگردی؛ تجربهای که بتوانی دردش را حس کنی و بعد بنویسی.
ما میدانیم دو صباح دیگر تو بههوش میآیی و روی تخت بیمارستان یک لبخند زیرلبی میزنی و با خودت میگویی«این هم تجربهی تازهای بود» چون تو از آنهایی هستی که درد را هم تبدیل به روایت میکنی. ما ایمان داریم که تو هم به زودی مثل مرتضی مشکات «از به» حتی با ویلچر هواپیما را روی باند فرودگاه مینشانی و این تجربه را هم به سلامت پشت سر میگذاری.
آقای نویسنده، زود خوب شو. نه فقط چون دلمان برای نوشتههایت تنگ میشود، بلکه چون این کشور هنوز به آدمهایی مثل تو نیاز دارد؛ به کسی که هم جرأت پرواز دارد، هم عمق نگاه. کسی که تهوّر و تأمل را با هم در یک جسم و یک روح جمع کرده؛ ترکیبی که این روزگار به شدت کم دارد.
برخیز و دوباره بال باز کن؛ چه با قلم، چه با موتور، چه با پاراگلایدر. آسمان هنوز برایت جا دارد، کلمات هنوز منتظرند، جادهها هنوز صدایِ چکمههایت را نشنیدهاند.
همهی ما امروز برایت دعا میکنیم، برای سلامتیِ کاملت، برای اینکه دوباره ببینیمات در حالِ پرواز؛ همانجایی که همیشه بودی.
- ۱۲۴.۳k
- ۰۹ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط