گاه گاهی که دلم می گیرد
گاه گاهی که دلم می گیرد
به خودم می گویم
به کجا باید رفت؟
به که باید پیوست
به دیاری که پر از دیوار است؟
به امینی که امانت خوار است؟
یا به افسانه ی دوست
گریه ام می گیرد
گاه گاهی دل من می گیرد
بیشتر وقت غروب
آن زمان که خدا نیز پر از تنهایست
و اذان در پی اش است
حس تنهایی درونم گوید
بشکن دیواری که درونت داری
بشکن این بغض سکوت
بشکن تا که ببینی
تو
خدا
را داری
تو خدا را داری
و خدا اول و اخر با توست همیشه با تو
به خودم می گویم
به کجا باید رفت؟
به که باید پیوست
به دیاری که پر از دیوار است؟
به امینی که امانت خوار است؟
یا به افسانه ی دوست
گریه ام می گیرد
گاه گاهی دل من می گیرد
بیشتر وقت غروب
آن زمان که خدا نیز پر از تنهایست
و اذان در پی اش است
حس تنهایی درونم گوید
بشکن دیواری که درونت داری
بشکن این بغض سکوت
بشکن تا که ببینی
تو
خدا
را داری
تو خدا را داری
و خدا اول و اخر با توست همیشه با تو
- ۲۳۸
- ۱۱ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط