ترکش خمپاره سینهاش رو چاک داده بود

ترکش خمپاره سینه‌اش رُو چاک داده بود
و روی زمین افتاد و زمزمه می‌کرد. 
مصاحبه گر:دوربین رُو برداشتم و رفتم بالای سرش…
داشت آخرین نفساشو می‌زد. 
ازش پرسیدم این لحظات آخر چه حرفی برای مردم داری؟
با لبخند گفت: از مردم کشورم می‌‌خوام وقتی برای خط مقدم کُمپُوت می‌فرستن، عکس رُوی کمپوتها رو نَکنن! 
گفتم داره ضبط میشه برادر، یه حرفِ بهتری بگو؟
با همون طنازی گفت: آخه نمیدونی، سه بار بهم، رُب گوجه افتاده…! 
و لحظاتی بعد چشمانش را بست، لبخندی زد و شهید شد…”
شادی روح طیبه شهدا صلوات
دیدگاه ها (۴)

شهادت افتخاری است برای من، آن رامانند عسل شیرین می یابم و دش...

شهید سرلشكر شهيد سيد موسي نامجو

در جنگ با عقربه ها هستم...بی تو لحظه ها نخواهد گذشت..اللهم ع...

دیدارکارکنان و فرماندهان نیروی هوایی با فرمانده کل قوا١٣٩٣/١...

«معشوق سابق» پارت شصت و سه

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط