سلامممممم

سلامممممم😭🌷🌷🌷


اقای ××: ات بلاخره فهمید؟

ته: اره همه چیز رو فهمید بابا باید چیکار کنم نمیتونم ولش کنم

اقای××: ته تو باید به حرف دلت گوش کنی تو بهم گفتی چون عاشق ات شدی میخوای نجاتش بدی پس همین کار رو بکن برو و نجاتش بده هم اون هم خودت رو شما دوتا از این باتلاق ذهنی باید در بیاین

ویو ته: با حرف های بابا یه امید کوچیک برام اورد خوشحال شدم رفتم تو اتاق ات

ته: ات میشه بیام داخل؟

ات: بیا

ته: ات میخوام یه چیز خیلی مهم بهت بگم من ...راستش من


ات: دوسم داری نه ؟ حرفاتون رو شنیدم ولی ته تو میدونی که من انسان نیستم من یه موجود ازمایشگاهیم

ته: نه اینو به خودت نگو شاید اینطوری باشه ولی تو عین یه ادم عادی زندگی کردی درس خوندی وکیل شدی کلی کار های دیگه کردی ازت خواهش میکنم ایطوری نباش

ات: ولی ..ولی من..من میترسم میترسم تنها بشم میترسم که ..که دیگه کسی دوسم نداشته باشه من شاید خودم و یه ادم قوی جلوی بقیه نشون بدم ولی ولی از درون شکستم ...ته

در همین هین ته ات رو از پشت بغل کرد ات اون گریش گرفت نمیدونست چیکار کنه....

خب بچه ها ازتون سوال دارم عشق یا تنهایی؟