ظهور ازدواج
ظهور ازدواج )
( فصل سوم ) پارت ۵۱۴
اصلا نمیتونستم خودمو کنترل کنم و زدم زیر خنده و
نیکول و نادیا هم همراهیم کردن
لعنتي خيلي خوب بود..
نيکول با خنده زد تو بازوشو گفت:بسه.. فرد عین بچه ها گفت نموخوام
نادیا از خنده سرخ شده بود..
حتي خود جیمین هم خنده اش گرفته بود ولي سعي ميکرد اخم کنه و با غیض گفت: بسه.. فضولیش به تو نیومده.. فرد لباشو جمع کرد و پاشو محکم زد زمین به جیمز نگاه کرد
و
گفت:هاپو بداخلاق..پاشو الا رو ببوس.. اشتي كنين.. لبامو به هم فشردم و مضطرب به ظرفم خیره شدم
نمیدونستم بخندم یا خجالت بکشم..
جیمین با غیض گفت: فرد میشه یه خواهشی ازت بکنم؟ فرد سریع گفت اره اره..حتما.. بگو
جیمین از لاي دندوناش گفت:خفه شو..
فرد سري تکون داد و متفکر گفت: درباره اش فک میکنم.. جیمین کلافه بلند شد و دست به سر نادیا کشید و گفت:بخور
شیر درست کردم و قربون صدقه اش رفتم. صداي جیمین رو شنیدم که رفت بالا سر نادیا و گفت:كمك
نميخواي؟
کج نگاش کردم.
وقتي با بچه ها بود اروم بود..
یه نگاه تلخی داشت که ارامشش رو غمگین میکرد.
نادیا شاد گفت نه..خودم بلدم..
شير خشك ريختم توی شیشه و چرخیدم که نگاهي به جیمین نادیا بندازم که دیدم جیمین خيلي عمیق خیره است بهم.
و
دلخور و گرفته نگاه ازش کندم..
اخ.. نورا منو سفت چسبیده بود و پیرهنم رو توي مشتش
گرفته بود.. اي جانم..
دست به سرش کشید و اروم بوسه اي به سرش زد.
شیرش رو حاضر کردم و اروم به خوردش دادم.
خيلي لذت بخش بود..
اروم به نادیا نگاه کردم که دیدم همون وسط خونه روي
کتابش خوابش برده
اخي.
( فصل سوم ) پارت ۵۱۴
اصلا نمیتونستم خودمو کنترل کنم و زدم زیر خنده و
نیکول و نادیا هم همراهیم کردن
لعنتي خيلي خوب بود..
نيکول با خنده زد تو بازوشو گفت:بسه.. فرد عین بچه ها گفت نموخوام
نادیا از خنده سرخ شده بود..
حتي خود جیمین هم خنده اش گرفته بود ولي سعي ميکرد اخم کنه و با غیض گفت: بسه.. فضولیش به تو نیومده.. فرد لباشو جمع کرد و پاشو محکم زد زمین به جیمز نگاه کرد
و
گفت:هاپو بداخلاق..پاشو الا رو ببوس.. اشتي كنين.. لبامو به هم فشردم و مضطرب به ظرفم خیره شدم
نمیدونستم بخندم یا خجالت بکشم..
جیمین با غیض گفت: فرد میشه یه خواهشی ازت بکنم؟ فرد سریع گفت اره اره..حتما.. بگو
جیمین از لاي دندوناش گفت:خفه شو..
فرد سري تکون داد و متفکر گفت: درباره اش فک میکنم.. جیمین کلافه بلند شد و دست به سر نادیا کشید و گفت:بخور
شیر درست کردم و قربون صدقه اش رفتم. صداي جیمین رو شنیدم که رفت بالا سر نادیا و گفت:كمك
نميخواي؟
کج نگاش کردم.
وقتي با بچه ها بود اروم بود..
یه نگاه تلخی داشت که ارامشش رو غمگین میکرد.
نادیا شاد گفت نه..خودم بلدم..
شير خشك ريختم توی شیشه و چرخیدم که نگاهي به جیمین نادیا بندازم که دیدم جیمین خيلي عمیق خیره است بهم.
و
دلخور و گرفته نگاه ازش کندم..
اخ.. نورا منو سفت چسبیده بود و پیرهنم رو توي مشتش
گرفته بود.. اي جانم..
دست به سرش کشید و اروم بوسه اي به سرش زد.
شیرش رو حاضر کردم و اروم به خوردش دادم.
خيلي لذت بخش بود..
اروم به نادیا نگاه کردم که دیدم همون وسط خونه روي
کتابش خوابش برده
اخي.
- ۲.۲k
- ۰۶ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط