پارت

پارت ۳۶

ات: با اینکه شما بهش میگین ترسو
من بهش افتخار میکنم
پ.ا : خدمتکارا بهت اتاقتو نشون میدن
ات: انگار از قبل میدونستین که قراره من به اینجا بیام
پ.ا: من همه چی رو میدونم
خدمتکار: ازین طرف لطفا

ات میره تو اتاقش و خودشو روی تخت
میندازه داشت به عموش فکر میکرد که
الان تو چه حالی هستش
هنوز مسته و بیهوش شده
یا به هوش امده و دیگه مست نیست
الان تو عمارت دنبال من میگرده
چه واکنشی نشون میده وقتی ببینه تو عمارت نیستم

این تمام سوالاتی بود که ات داشت بهش فکر میکرد و هیچ جوابی براشون پیدا نمیکرد
انقدر به فکر کردن ادامه داد
که از خسته گی به خواب عمیقی فرو رفت

پ.ا ( پدر ات)
م.ا ( مادر ات)

پ.ا : سلام دخترم
ات: بابا.... ذوق......
م.ا: دلمون برات خیلی تنگ شده بود
ات: منم همینطور خوشحالم که میبینمتون
پ.ا: دخترم گوش کن
ات: چی شوده
م.ا : تو نباید از پیش عموت فرار میکردی
باید برگردی پیشش
ات: مامان میدونی......
پ.ا: اره میدونیم عموت عاشقت شده اما پیش اون جات امنه
م.ا: باید برگردی پیشش پیش پدر بزرگت جات امن نیست اون زندگیتو نابود میکنه
ات: اما چرا
پ.ا: باید برگردی پیش عموت
ات: من متوجه نمیشم
ات: نه صبر کنین نرین

که یه دفعه ات بیدار میشه
و شروع میکنه به نفس نفس زدن
دیدگاه ها (۱۰)

پارت ۳۷خدمتکار: خانم چیزی شدهات: تو بالا سره من چیکار میکنی ...

پارت ۳۸ات: این قضیه از اونجایی شروع شده که من بابام رو در اث...

پارت ۳۵ات: منو ببرین عمارت جئون بادیگارد: ازین طرف ات سوار م...

love Between the Tides³¹شبتهیونگرفتم بیمارستان تهیونگ: ببخشی...

love Between the Tides²⁹م: تو خونه ی ما براش نامه نوشته بودی...

پارت ۴۳ فیک ازدواج مافیایی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط