شب دردناک
🥀 شب دردناک 🥀
🥀 فصل ۴ 🥀
🥀 پارت۷ 🥀
٫ خدا کنه تو نباشی .. خدا کنه تو نباشی ٫ خودش هم متوجه نبود ولی داشت از خدا میخواست که امانتی کیم سئوجون نباشد ..
بلاخره رسید و تند وارد آن محویت نروانی شد اخم کرد چشم هایش ریز ،
دخترک حالا نه ماسک داشت که کلاه آفتابی موهای خرمایی رنگش پست به جونگکوک بود .. تند و با ترس گفت
جونگکوک: این کارو نکن
دخترک اشک ریخت و سمت صدا چرخید .. جونگکوک پلک زد و تند با استرس ولی لحن آرامی گفت : نکن ترو خدا .. بهم گوش بده
دخترک اشک ریخت .. و پلک زد با صدا گرفته اش تند گفت : نزدیک نشو ..
جونگکوک قدمی عقب. رفت و با دستش گقت : باشه .. باشه میریم غقب ولی مراقب باش .. ترو خدا این کارو نکن
دخترک بلند داد زد و اشک ریخت : بسه .. خستم از این زندگی .. از تیم جهنم
جونگکوک تند و با اکراه گفت : میدونم .. خسته ای میدونم زجر کشیدی میدونم داری بازم میکشی ولی این راهش نیست .. کوش بده لطفاً
قلبش داشت تیر میکشید از آن حالت دخترک ، ولی آن دخترک تنها اشک ریخت و با داد گفت : نمیزارم .. دیگه چهره مزخرف منو ببینید .. دارم راحت میشم .. مادر .. مادر میخواهم .. بیام پیشت
جونگکوک تند و با ترس اش ولی لحن آرام گفت : گوش بده . ترو خدا کافیه بیایی این طرف همه چیو درست میگم
دخترک بلند تر داد زد و حرصی گفت : دروغ نگو .. هیچ کس نمیتونه منو خوب کنه ..
جونگکوک مات و مبهوت نگاهش کرد قلبش از این حالت دخترک خون شد .. درد شد و تیر میکشید .. هر بار ای که اشتباه پدر و پدربزرگش را به یاد میارید همین ظهر دخترک در ذهنش تصور میشد .. با چشم های درخشش زل زد در چشم های سبز رنگ دخترک : بهم گوش بده .. لطفا بهم گوش بده این کارو نکن هیچی حل نمیشه .. فقد باید
دخترک حالا عصبی شد و با چشم های قرمز و تند اش مثال روانی ها زل. زد : کافیه .. ساکت شو.. نیا پیشم .. نیااااا
در آخر با بلند ترین صدا داد زد و دستش را روی صورتش گذاشت چندین پرستار و دکتر ها اومدن .. و بعضی هایشان گوشی به پست دوربین رونش سمت دخترک گریون گرفت
جونگکوک متوجه این حالت دخترک شد چون داشتن فیلم میگرفتن بلند داد زد : اهههه بس کنید .. بهم گوش بده دختر خانم بیا این طرف خواهش میکنم
با تمام لحن و آرامش اش میگفت ولی موفق نمیشد .. دخترک بی.عصاب پاش تکون میخورد و گیچ میشد .. داد میزد و اشک میریخت ولی متوجه کم کم نزدیک شدن به لبه نمیشد جونگکوک پلک زد و چشم هایش درشت تر شدن همان دقیقه بود که داداش فدا کارش اومد با ترس و بلند تر از صدا خواهش گفت : آوا .. نکن بیا
خواهرش اشک ریخت و سمت صدا چرخید بیشتر به لبه پرت شدن نزدیک شد و با داد گفت : بهم نزدیک نشووووو ..
جونگکوک تند به سئوجون نگاه کرد : بیا این طرف
🥀 فصل ۴ 🥀
🥀 پارت۷ 🥀
٫ خدا کنه تو نباشی .. خدا کنه تو نباشی ٫ خودش هم متوجه نبود ولی داشت از خدا میخواست که امانتی کیم سئوجون نباشد ..
بلاخره رسید و تند وارد آن محویت نروانی شد اخم کرد چشم هایش ریز ،
دخترک حالا نه ماسک داشت که کلاه آفتابی موهای خرمایی رنگش پست به جونگکوک بود .. تند و با ترس گفت
جونگکوک: این کارو نکن
دخترک اشک ریخت و سمت صدا چرخید .. جونگکوک پلک زد و تند با استرس ولی لحن آرامی گفت : نکن ترو خدا .. بهم گوش بده
دخترک اشک ریخت .. و پلک زد با صدا گرفته اش تند گفت : نزدیک نشو ..
جونگکوک قدمی عقب. رفت و با دستش گقت : باشه .. باشه میریم غقب ولی مراقب باش .. ترو خدا این کارو نکن
دخترک بلند داد زد و اشک ریخت : بسه .. خستم از این زندگی .. از تیم جهنم
جونگکوک تند و با اکراه گفت : میدونم .. خسته ای میدونم زجر کشیدی میدونم داری بازم میکشی ولی این راهش نیست .. کوش بده لطفاً
قلبش داشت تیر میکشید از آن حالت دخترک ، ولی آن دخترک تنها اشک ریخت و با داد گفت : نمیزارم .. دیگه چهره مزخرف منو ببینید .. دارم راحت میشم .. مادر .. مادر میخواهم .. بیام پیشت
جونگکوک تند و با ترس اش ولی لحن آرام گفت : گوش بده . ترو خدا کافیه بیایی این طرف همه چیو درست میگم
دخترک بلند تر داد زد و حرصی گفت : دروغ نگو .. هیچ کس نمیتونه منو خوب کنه ..
جونگکوک مات و مبهوت نگاهش کرد قلبش از این حالت دخترک خون شد .. درد شد و تیر میکشید .. هر بار ای که اشتباه پدر و پدربزرگش را به یاد میارید همین ظهر دخترک در ذهنش تصور میشد .. با چشم های درخشش زل زد در چشم های سبز رنگ دخترک : بهم گوش بده .. لطفا بهم گوش بده این کارو نکن هیچی حل نمیشه .. فقد باید
دخترک حالا عصبی شد و با چشم های قرمز و تند اش مثال روانی ها زل. زد : کافیه .. ساکت شو.. نیا پیشم .. نیااااا
در آخر با بلند ترین صدا داد زد و دستش را روی صورتش گذاشت چندین پرستار و دکتر ها اومدن .. و بعضی هایشان گوشی به پست دوربین رونش سمت دخترک گریون گرفت
جونگکوک متوجه این حالت دخترک شد چون داشتن فیلم میگرفتن بلند داد زد : اهههه بس کنید .. بهم گوش بده دختر خانم بیا این طرف خواهش میکنم
با تمام لحن و آرامش اش میگفت ولی موفق نمیشد .. دخترک بی.عصاب پاش تکون میخورد و گیچ میشد .. داد میزد و اشک میریخت ولی متوجه کم کم نزدیک شدن به لبه نمیشد جونگکوک پلک زد و چشم هایش درشت تر شدن همان دقیقه بود که داداش فدا کارش اومد با ترس و بلند تر از صدا خواهش گفت : آوا .. نکن بیا
خواهرش اشک ریخت و سمت صدا چرخید بیشتر به لبه پرت شدن نزدیک شد و با داد گفت : بهم نزدیک نشووووو ..
جونگکوک تند به سئوجون نگاه کرد : بیا این طرف
- ۳.۸k
- ۰۶ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط