پارت

پارت ۱۵
خانم وکیل


++هیون میگی بهم احترام میذاشتی توجه میکردی اره اینارو انجام میدادی ، اما تو خلوتمون که اگر یه ذره خونه ی اون زنم بهم توجه و احترام میذاشتی اونطور دندون تیز نمیکردن برای زندگیمون ، تو وقتی پیش اونا بودیم یه نیم نگاهم حواله ام نمیکردی ، اگر تیکه ای مینداختن ازم دفاع نمیکردی چون فکر میکردی اگر به زنم توجه کنم و احترام بزارم میگن این چه مردیه ، تو فکر میکردی با اینکار غرورت جلوشون می‌شکست فکر میکردی اون مغرور بودن و خشک بودنت رو اگه یه لبخند میزدی بهم همشون نقش بر آب میشن، تو عاشق بودی هیون اما هیچوقت نگاهمو نفهمیدی ، هیچوقت نفهمیدی یه زن به تنها چیزی که نیاز داره احترام و توجهه حتی اگر عاشقش نباشی ، می‌دونی حالم کی بد تر از همیشه میشد؟ تو اون ارزش و احترام من رو توی جمع می‌گرفتی و به جاش به دختر خالت میدادی ، هیچ وقت نفهمیدی چقدر غرورم میشکست وقتی میدیدم چیزی که من براش له له میزنمو از من میگیری و میدی به کسی که اصلا نیازی بهش نداره ، من...من بعد از تو نابود شدم ، تو نمیدونی ولی الان بهت میگم ، وقتی که گفتم قراره چندسال برم خارج از کشور اصلا جایی نرفتم ، همینجا بودم همینجا ، ولی خب بستری بودم ، حالم بد بود افسرده شده بودم اگر تحت درمان قرار نمی‌گرفتم به یه اختلال روانی تبدیل میشد دیگه امیدمو از دست داده بودم، رفتم روی پل تا بپرم پایین و خودم رو خلاص کنم از این زندگی ، ولی تا میخواستم خودمو پرت کنم مینهو زنگ زد ، گفت از همه چیز خبر داره و اومده که برای همیشه کنارم بمونه ، از اون شب به بعد تنها امیدم برای زندگی کردن مینهو و لیا بودن ، تنها امیدم این بود که روزی موفق بشم و شدم توی این بینم با یه پسر خوب آشنا شدم ، بورام! دوست قدیمیت که دیگه نیست ، بهرحال اونم رفته رفته برام عزیز شد اون حمایتم میکرد همیشه پشتم بود نه بر علیه ام من دوسال زندگی بعد از تورو اینطوری گذروندم یکسال تحت درمان و سال بعدی رو با هدف شروع کردم و موفق هم شدم



_م...من...نمیدونستم تو افسردگی گرفتی ...


زنگ گوشیش دوباره نذاشت ما صحبت کنیم ایندفعه انگار اون پیر عفریته بوده


_مادر جان گفتم که همیشه از این سردرد ها میگیره چیز مهمی نیست

...

-یعنی چی مادر من ؟ من کارمو ول کنم برای اینکه تنهاست؟

...

ـ نمیخواد ناراحت باشید...


...


_من آخه...


...


_خیلی خب میرم پیشش


این رو گفت و قطع کرد سرش را به طرفم برگرداند و نگاهی رو که هیچی ازش نمیفهمیدم رو بهم داد و بعد به سمت در رفت


_من...یه بار دیگه میام پیشت حرف می‌زنیم


++لازم نیست ، از این در که بری بیرون
دیگه پات تو خونه ی من باز نمیشه ، یعنی من اجازه نمیدم
دیدگاه ها (۱)

پارت۵ استاد من+اممم...خب...ببخشید استاد گوش ندادم بی حرف وسا...

پارت ۶ استاد منویو بنگچان:با شنیدن اینکه قلبش مریضه حالم بهت...

پارت ۱۳خانم وکیل +بنظرم برو پیشش انگار خیلی خوشحال نیست پیش ...

پارت ۱۲خانم وکیل صدای جیغ سه نا باعث شد گوشی رو از گوشش فاصل...

عجیبه...تو زندگیم افراد زیادی بودن....همیشه اون که باید گذشت...

من یه نفرو دارم توی زندگیم همیشه کنارم بود درسته تاحالا از ن...

من نه محتاج دوست داشتنتمنه محتاج توجه تو وعلاقه ای به این که...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط