Part
Part ⁶⁵
ا.ت ویو:
نا باور نگاهمو به تهیونگ دادم که داشت نگاه جیمین میکرد..سرم رو چرخوندم و نگاه جیمین کردم که داشت با چشماش خط نشون میکشید برای تهیونگ..از حرکاتش لبخندی به لبهام اومد..تهیونگ پوفی کشید و مچ دستمو ول کرد..دستمو بالا اوردم و نگاه مچش کردم..جای انگشت های کشیده تهیونگ روش مونده بود
جیمین:بشین صبحونه بخور
جونگ کوک هم حرفش رو تایید کرد
کوک:اره بهتره چیزی بخوری تا برای مقابله با تهیونگ جون داشته باشی
تهیونگ نفسی کش دار و عصبانی کشید و قهوه شو که روی میز بود رو برداشت و گرفت جلوی دهنش قبل از اینکه جرعهای ازش رو بخوره روبه جونگ کوک گفت
تهیونگ:تو..خفه..شو
جمله شو بخش بخش گفت..جونگ کوک نادیدش گرفت و این باعث شد تهیونگ بیشتر عصبانی بشه..نگاه میز کردم تنها جای خالی کنار تهیونگ بود..صندلی کنار تهیونگ رو عقب کشیدم و نشستم و شروع کردم به خوردن..بین خوردن نگاه های خیره تهیونگ رو حس میکردم
کوک:چقدر نگاهش میکنی خوردیش
سرم رو بالا اوردم و نگاه تهیونگ کردم..تا نگاهش کنم نگاهشو ازم گرفت و نگاه جونگ کوک کرد..از کارهاشون لبخندی به لبهام اومد..
بعد از اتمام صبحانه از جام بلند شدم قبل از اینکه برم تهیونگ گفت
تهیونگ:توی کتابخونه باش کارت دارم
کمی ترسیدم چون میدونستم الان عصبانیه و معلوم نیست قراره چیکار کنه باهام
جیمین گفت
جیمین:نگران نباش نمیتونه کاری کنه ماهم باهاش هستیم
خنده ارومی کردم و رفتم سمت کتاب خونه..نه به دوستاش نه به خودش مثل برج زهرمار میمونه..در کتاب خونه رو باز کردم و واردش شدم و در رو پشت سرم بستم..روی مبل چرمی که اونجا بود نشستم و خودمو با کتابی که روی میز روبروم بود مشغول کردم..مثل اینکه کتاب تهیونگه..غرق خوندن کتاب شده بودم که متوجه حضور کسی که وارد کتابخونه شده بود نشده بودم..با کشیده شدن کتاب از بین دستام اخمی بین ابروهام شکل گرفت..نگاه روبروم کردم که دیدم تهیونگه با دیدنش اخم بین ابرو هام از هم باز شد..تهیونگ پوزخندی بهم زد و کتاب رو روی میز گذاشت..دوتا دستاش رو روی دسته مبل گذاشت و سمتم خم شد..فاصلشو کمتر و کمتر کرد تا جایی که اگه تکون میخوردم لبهام با لبهاش برخورد میکرد..از اون همه نزدیکی احساس خوبی نداشتم..تهیونگ با خارج کردن نفس کردم به صورتم لب زد
تهیونگ:میدونی چقدر جلوی خودمو گرفتم که چیزی بهت نگم و کاری باهات نداشته باشم..اما حالا که تنهاییم بنظرت چیکار کنیم خانم کیم
قلبم داشت میومد توی دهنم..تهیونگ نفسی دیگه بیرون داد که باعث شد مور مورم بشه..دستمو روی شونش گذاشتم که به عقب هولش بدم که..
ادامه دارد🍷
ا.ت ویو:
نا باور نگاهمو به تهیونگ دادم که داشت نگاه جیمین میکرد..سرم رو چرخوندم و نگاه جیمین کردم که داشت با چشماش خط نشون میکشید برای تهیونگ..از حرکاتش لبخندی به لبهام اومد..تهیونگ پوفی کشید و مچ دستمو ول کرد..دستمو بالا اوردم و نگاه مچش کردم..جای انگشت های کشیده تهیونگ روش مونده بود
جیمین:بشین صبحونه بخور
جونگ کوک هم حرفش رو تایید کرد
کوک:اره بهتره چیزی بخوری تا برای مقابله با تهیونگ جون داشته باشی
تهیونگ نفسی کش دار و عصبانی کشید و قهوه شو که روی میز بود رو برداشت و گرفت جلوی دهنش قبل از اینکه جرعهای ازش رو بخوره روبه جونگ کوک گفت
تهیونگ:تو..خفه..شو
جمله شو بخش بخش گفت..جونگ کوک نادیدش گرفت و این باعث شد تهیونگ بیشتر عصبانی بشه..نگاه میز کردم تنها جای خالی کنار تهیونگ بود..صندلی کنار تهیونگ رو عقب کشیدم و نشستم و شروع کردم به خوردن..بین خوردن نگاه های خیره تهیونگ رو حس میکردم
کوک:چقدر نگاهش میکنی خوردیش
سرم رو بالا اوردم و نگاه تهیونگ کردم..تا نگاهش کنم نگاهشو ازم گرفت و نگاه جونگ کوک کرد..از کارهاشون لبخندی به لبهام اومد..
بعد از اتمام صبحانه از جام بلند شدم قبل از اینکه برم تهیونگ گفت
تهیونگ:توی کتابخونه باش کارت دارم
کمی ترسیدم چون میدونستم الان عصبانیه و معلوم نیست قراره چیکار کنه باهام
جیمین گفت
جیمین:نگران نباش نمیتونه کاری کنه ماهم باهاش هستیم
خنده ارومی کردم و رفتم سمت کتاب خونه..نه به دوستاش نه به خودش مثل برج زهرمار میمونه..در کتاب خونه رو باز کردم و واردش شدم و در رو پشت سرم بستم..روی مبل چرمی که اونجا بود نشستم و خودمو با کتابی که روی میز روبروم بود مشغول کردم..مثل اینکه کتاب تهیونگه..غرق خوندن کتاب شده بودم که متوجه حضور کسی که وارد کتابخونه شده بود نشده بودم..با کشیده شدن کتاب از بین دستام اخمی بین ابروهام شکل گرفت..نگاه روبروم کردم که دیدم تهیونگه با دیدنش اخم بین ابرو هام از هم باز شد..تهیونگ پوزخندی بهم زد و کتاب رو روی میز گذاشت..دوتا دستاش رو روی دسته مبل گذاشت و سمتم خم شد..فاصلشو کمتر و کمتر کرد تا جایی که اگه تکون میخوردم لبهام با لبهاش برخورد میکرد..از اون همه نزدیکی احساس خوبی نداشتم..تهیونگ با خارج کردن نفس کردم به صورتم لب زد
تهیونگ:میدونی چقدر جلوی خودمو گرفتم که چیزی بهت نگم و کاری باهات نداشته باشم..اما حالا که تنهاییم بنظرت چیکار کنیم خانم کیم
قلبم داشت میومد توی دهنم..تهیونگ نفسی دیگه بیرون داد که باعث شد مور مورم بشه..دستمو روی شونش گذاشتم که به عقب هولش بدم که..
ادامه دارد🍷
- ۷.۰k
- ۱۳ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط