حاج همت به اکبر گنجی گفت ارزش مشت من را هم نداری

حاج همت به اکبر گنجی گفت ارزش مشت من را هم نداری!
من از حاجی جدا شدم و رفتم سمت راه‌پله‌ها. هنوز چند پله پایین نرفته بودم، که متوجه قیل و قالی در کریدور شدم. از نو، از پله‌ها بالا آمدم، دیدم وسط کریدور، چهار پنج نفر ملبس به لباس فرم سپاه، راه همت را سد کرده‌اند و جلودارشان کسی نیست جز اکبر گنجی که...


http://asremrooz.ir/vdcaeynu.49neo15kk4.html
دیدگاه ها (۱۱)

.....

#طرح_تغییر_عکس_پروفایل.از ولادت پسر تا ولادت پدرمن به تنهایی...

http://www.fetan.ir/home/8796 نوبخت:متأسفم که این بحث (مذاکر...

کاش میشد قلبها آباد بود کینه وغمها به دست باد بود کاش میشد ک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط