بانقصامازیبا
#بانقصامازیبا
#part_3
همه دونه دونه طرح هاشون رو نشون دادن
"خیلی خب حالا برید صفحه ی اول کتاب طراحی رو حفظ کنید طوری که بتونید با رسم شکل به من نشون بدید" kook
دخترک سریع توی کیف صورتی که همراه خود داشت نگاه کرد و کتاب طراحی رو برداشت صفحه ی اول رو باز کرد و به تک تک جزئیاتی که نوشته شده بود توجه کرد و آرام آرام هم مینوشت و تو ذهن خودش مرور میکرد تا بعد از یک ربع جونگ کوک با صدای جدی گفت
"خیلی خب صدا میزنم بیاید " kook
همه با ترس و استرس به جونگ کوک خیره شده بودند پون بجای خواندن داشتند با بغل دستیشون هم کلامی میکردند... حتی لانا با پشتی اش صحبت میکرد چون میدونست الیزابت تو تایم کلاس هیچوقت حرف نمیزنه جونگ کوک به اسامی خیره شد و بعد مکثی گفت
"لانا سولیور" kook
لانا با لرز به سمت تخته رفت
"هرچی متوجه شدی بکش" kook
الیزابت با تقلب موافق نبود ولی سعی داشت به لانا برسونه چون دلش برای لانا سوخت ولی لانا چیزی متوجه نمیشد و ناخواسته گفت
"نمیفهمم الیزابت واضح تر بگو" Lana
الیزابت گرخید نگاه همه روی الیزابت رفت از این صحنه وحشت داشت..
"الیزابت! بلند شو دلیل کارت رو توضیح بده!" Kook
الیزابت بلند شد و سعی کرد آرامشش رو حفظ کنه
"من معذرت میخوام.. فقط چون خلاصه گفتن یا نوشتن لانا زیاد خوب نیست خواستم کمکش کنم" Eliza
جونگ کوک با حالات تحقیر آمیزی به الیزابت نگاه کرد و گفت
" برای پدر مادراتون متاسفم که این همه خرج شما میکنن" kook
دخترک کفری شد و با صدای بلندی که دست خودش نبود گفت
"شما حق ندارین به کسی که از بچگی تنها بزرگ شده توهین کنید! " Eliza
جونگ کوک خواست چیزی رو بگه ولی با صدای زنگ وسایلش رو جمع کرد و بیرون رفت، دخترک دست مشت شده اش رو محکم روی میز کوبید
#part_3
همه دونه دونه طرح هاشون رو نشون دادن
"خیلی خب حالا برید صفحه ی اول کتاب طراحی رو حفظ کنید طوری که بتونید با رسم شکل به من نشون بدید" kook
دخترک سریع توی کیف صورتی که همراه خود داشت نگاه کرد و کتاب طراحی رو برداشت صفحه ی اول رو باز کرد و به تک تک جزئیاتی که نوشته شده بود توجه کرد و آرام آرام هم مینوشت و تو ذهن خودش مرور میکرد تا بعد از یک ربع جونگ کوک با صدای جدی گفت
"خیلی خب صدا میزنم بیاید " kook
همه با ترس و استرس به جونگ کوک خیره شده بودند پون بجای خواندن داشتند با بغل دستیشون هم کلامی میکردند... حتی لانا با پشتی اش صحبت میکرد چون میدونست الیزابت تو تایم کلاس هیچوقت حرف نمیزنه جونگ کوک به اسامی خیره شد و بعد مکثی گفت
"لانا سولیور" kook
لانا با لرز به سمت تخته رفت
"هرچی متوجه شدی بکش" kook
الیزابت با تقلب موافق نبود ولی سعی داشت به لانا برسونه چون دلش برای لانا سوخت ولی لانا چیزی متوجه نمیشد و ناخواسته گفت
"نمیفهمم الیزابت واضح تر بگو" Lana
الیزابت گرخید نگاه همه روی الیزابت رفت از این صحنه وحشت داشت..
"الیزابت! بلند شو دلیل کارت رو توضیح بده!" Kook
الیزابت بلند شد و سعی کرد آرامشش رو حفظ کنه
"من معذرت میخوام.. فقط چون خلاصه گفتن یا نوشتن لانا زیاد خوب نیست خواستم کمکش کنم" Eliza
جونگ کوک با حالات تحقیر آمیزی به الیزابت نگاه کرد و گفت
" برای پدر مادراتون متاسفم که این همه خرج شما میکنن" kook
دخترک کفری شد و با صدای بلندی که دست خودش نبود گفت
"شما حق ندارین به کسی که از بچگی تنها بزرگ شده توهین کنید! " Eliza
جونگ کوک خواست چیزی رو بگه ولی با صدای زنگ وسایلش رو جمع کرد و بیرون رفت، دخترک دست مشت شده اش رو محکم روی میز کوبید
- ۱.۷k
- ۲۴ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط